راستی حواسمان هست ،از دیروز تا به حال 24 ساعت آب شدیم؟
به حرفهای دلنشین استاد نجم می اندیشیدم .او در سر کلاس پرسید:
چرا خدا به زمان قسم خورده؟ و خدا به چه چیزهایی قسم خورده است؟
وبعد جواب دادند:
ما که قسم ميخوريم به چيزهاي بزرگ قسم ميخوريم.
«والله» ،«بالله» ،به قرآن ،به جان تو و هرچيزي پيش ما مهم است .
اما نزد خدا چيزي مهم نيست و لذا گاهي قسم به خورشيد ميخورد.
«وَ الشَّمْسِ» که نميشود آنرا نگاه کرد .
گاهي هم ميگويد «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُون» انجير کجا و خورشيد کجا؟
چرا خدا يکبار به چيز کوچک قسم ميخورد و يکبار به چيز بزرگ؟
پاسخش اينست که براي خدا چيزي نه بزرگ است و نه کوچک.
وقتی جلوی دوربين ، ميايستي فرق ميکند که اين شاه باشد يا گدا ؟
براي دوربين فرقي نميکند .
کاه و کوه پيش خدا يکجور است .
البته حالا انجير 10 خاصيت دارد که هيچ ميوهاي ندارد .
تنها ميوهاي است که خودش و برگش با هم در ميآيد.
همه ميوهها اول برگش در ميآيد بعد ميوه.
اما ممکن است ميوههاي ديگر امتياز ويژهاي داشته باشد .
گاهي خداوند به چيزهاي زميني قسم خورده .
«وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سينينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمينِ » گاهي هم به چيزهاي بالا.
پيداست که آسمان و زمين براي خدا فرقي ندارد.
انجير و خورشيد هم براي او فرقي ندارد.
و استاد چقدر زیبا، با استفاده از نکات تفسیری ؛فرق بین
خسارت و ضرری که خداوند مهربان در سوره ی مبارکه ی عصر
به آن اشاره کرده را بازگو می کنند.فرمودند:
بين خسارت و ضرر فرق است. نگفته «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي ضرْرٍ» .
ضرر آنجاست که نرخ پائين بيايد قالي ميخري 100هزار تومان
ميشود 80هزار تومان ولي قالي هست.
اما اگر سرمايه از بين برود ميگويند ،خسارت.
مثل يخ فروش که ميرود يخ بفروشد يخ هايش آب ميشود .
سرمايه آب شد يخ فروش نميگويد ضرر کردم ميگويد خسارت کردم.
نميگويد هستي ام ارزان شد،ميگويد هستي ام آب شد.
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ» يعني بشر آب ميشود.
شما از ديروز تا حالا 24 ساعت آب شدي .
بنابراين پدربزرگها پدر کوچکند، چون از عمرشان چيزي نمانده.
چيزي نيست که بزرگ باشد.
بچههايي که تازه بدنيا ميآيند اينها پدربزرگند.
«به زمان قسم انسان آب ميشود».
و چقدر غفلت در این میان ما را به خود مشغول کرد.
سالهای زیادی از عمرمان به بطالت سپری گشت.
خدایا ما را در دنیا به کارهایی مشغول کن .
که فردای قیامت از ما در مورد آنها سوال می کنی.
استاد مهربانم!ممنونم بار دیگر مرا
با حرفهای تکان دهنده ی قرآنی به خود آوردی.
و بدانیم که،خطر بی بصیرتی از بی بصری بیشتر است.
استاد هژبری از بصیرت سخن می گفت از این که بصیرت یعنی:
روشن بینی و روشن دلی.از این صحبت می کرد که:
“فهم و درک عمیق است که باعث تشخیص حق از باطل می شود.“
استاد از این گفت که:"انسان بدون بصیرت در حرکت دچار اشتباه می شود .
و به مقصد نمی رسد. که خطر بی بصیرتی از بی بصری بیشتر است.“
“انسان بی بصیرت مثل ماشین بدون چراغ است.
و در مقابل بصیرت ،جهالت و عوام زدگی و حرکت کور کورانه وجود دارد.”
و سپس استاد در اهمیت این واژه ی زیبا فرمود:
“بزرگترین انقلاب ها با بی بصیرتی از بین می رود.
با بصیرت دشمن را می شناسی.
و تحت تاثیر شعارهای کذایی و تبلیغات پوچ ،قرار نمی گیری.
خدایا!به همه ی ما بصیرتی عنایت کن،تا بتوانیم.
در حوادث روزگار با امتیازی بالا، رضایت تو را به دست آوریم.
دلی که مامن دنیاست ،جای مولا نیست.
امروز دخترک هشت ساله ای را دیدم که دور اتاق می چرخید.
و برای امام زمانش، شعری را بلند و با اشتیاق می خواند.
شعری که با خواندش ،انگار شادی دنیا را در قلب کودکانه اش
می ریختند. با مهربانی به او خیره شدم و گوش فرا دادم.
اتل متل تو آسمون/فرشته با رنگین کمون
می گن اگر مهدی بیاد./دلها می شن چه مهربون
دروغ ها رو باد می بره./شیطونا رو آب می بره.
دنیای خسته از بدی/زشتی رو از یاد می بره.
آدم ها شاد و خندونن./قدر امام رو می دونن.
دیگه خطا نمی کنن ./به عهد و پیمون می مونن.
دلم از دست خودم گرفت.
آخر کجا رفتند این عشق های پاکی که
تو بچگی ،در وجودم موج می زد؟
پس چرا بزرگ که شدم.
عشق های آسمانی و امام زمانی
جای خودشون رو به عشق های زمینی دادند؟
دلم گرفت از دست خودم و از دست فاصله هایی که
بین خودم و یوسف زهرا عج الله تعالی فرجه ،ایجاد کردم.
دلم گرفت از این که گاهی آن قدر سر گرم دنیا می شوم .
که یادم می رود امروز جمعه بود و من منتظر کسی…
از خودم می پرسم:چند جمعه را پشت سر گذاشتم؟
و فقط صدا زدم:مهدی جان ،بیا مولا.
اما چند جمعه در خلوت تنهایی نشستم .
و نفسم را مورد خطاب قرار دادم؟
دیروز روز معلم بود، مدام بیاد استادی بودم .
که قبلا هم از او مطلبی نوشته بودم .
آری استاد مازارچی رحمة الله علیه را می گویم.
در یکی از جلسات ،استاد شعری را با خود به کلاس آورد.
شعر تلخی بود.گاهی وقت ها آن را، زمزمه می کنم.
گاهی وقتها واقعا ،از امام زمانم خجالت می کشم.
یادم می آید آن روز هم که استاد این شعر را خواند.
بغضی سخت ،راه گلویش را سد کرد.
فریب ما مخور آقا دروغ می گوییم.
به جان حضرت زهرا دروغ می گوییم.
چه ناله ای ؟چه فراقی؟چه درد هجرانی؟
نیا نیا گل طه ها دروغ می گوییم.
تمام چشم به راهی و ناله های فراق
و ندبه های فرج را دروغ می گوییم.
نه! نه! دیگر نمی توانم ادامه دهم. برایم شعر تلخی ست .
همیشه با خواندنش غمی بزرگ ،مهمان دلم می شود.
چقدر بد هستم !!
که این گونه قلب یوسف زهرا را با اعمال بدم می شکنم.
هر چند هنوز عاشقانی هستند که خوبند.
و مولایشان را با عشق صدا می زنند. اما من چه؟
غروب جمعه ست مهدی جان!
اینها حرف دل من است، خطاب به تو مولای خوبم.
دیگر دارد دیر می شود.کمکم کن خوب باشم و خوب بمانم مولا.
وگرنه با این همه خجالت ، چگونه پاسخگوی ندای وجدانم باشم؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم/
یادگاری حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد
شعر کودکانه از:نفیسه شکوهی
امروز بسته ای از،عشق و محبت به مادری ارسال شد.
نزدیکی های وقت نماز ظهر و عصر بود. وارد دفتر فرهنگی حوزه که شدم .
یه بسته ی پستی ،توجهم رو به خودش جلب کرد.
خانم خاتم الحسینی که وارد اتاق شد.یکی از همکاران فرهنگی با اشاره ی به بسته
به ایشون گفت:"این بسته برای شماست.”
استاد به طرف بسته رفت ،بعد ادامه داد:حتما برای نوه ام اومده؟
اما وقتی بسته رو باز کرد دید ،دختر مهربونش از راه دور، به پاس مهربانی های مادر
هدیه ای برایش پست کرده. من امروز شادی را در چهره ی استاد دیدم .
و به کار زینب خانم با وفا ،آفرین گفتم.
یک دفعه غمی بزرگ بر دلم سنگینی کرد و دلتنگی عجیبی به سراغم آمد.
آخر من هم از مادر دور بودم .
اما مهربانی این دختر وظیفه شناس،امروز مرا به خود آورد.
اشک دور چشمانم حلقه زد. دلم می خواست در تنهایی خودم بلند بلند گریه کنم.
بالاخره تا غروب توسط یک دوست مهربان،کادویی از عشق و محبت بسته بندی کردم .
و برای مادر خوبم،ارسال کردم و برایش نامه ای نوشتم بدین مضمون:”
مادر مهربانم سلام!هدیه ی نا قابلی ست از طرف من ،تقدیم به گل وجود شما.
برایم دعا کن و مرا به خاطر تمام بدی ها و کوتاهی هایم ببخش.
روزت مبارک مادر.بیادت :دختر نامهر بانت.”
خدایا !ما را آگاه به وظایفمان کن مهربان /م.ی
مهربانم!قرآن خواندن برای ثواب، تاکی؟
مرحوم حاج اسماعیل دولابی رحمة الله علیه می فرمود:
“قرآن،صدای سخن عشق است.از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر.
ندای محبت وصدای محبت چشیدنی و درک کردنی است نه وصف کردنی”
نمی دانم تا به حال این سوال را از خودت کرده ای یا نه؟
چرا روزی چندین بار پیامک های گوشی همراهم را مرور می کنم.
اما قرآن که کتاب آسمانی من است را ،این گونه با عشق نمی خوانم؟
مگراین همان قرآنی نیست ،که پیامبر گرامی اسلام از مهجورشدنش
در نزد ما گلایه کرده است؟
ومگر نه این است که فردای قیامت چهار چیز را که، غریب گذاشتیم.
از ما شکایت می کنند؟
ویکی از آنها همین قرآنی ست که ما ،گاهی وقتها تنها از آن استفاده ی
ابزاری می کنیم.
چرا قرآن ،فقط باید سر سفره های هفت سین ما باشد؟
چرا فقط برای تبرک کردن ،خانه ی نو اول باید قرآن وارد شود؟
خدایا!فردای قیامت ،چه جوابی به قرآنت دهم؟
به راستی قرآن خواندن برای ثواب تا کی؟
و مگر نه این که قرآن ،همان گنجی ست ،که باید با تدبر و تعمق ،به آن
دسترسی پیدا کرد.
من خانمی را دیدم که بسیار از خود تعریف می کرد، اما او که آن همه ،ادعا داشت.
متا سفانه روخوانی ساده ی قرآن را هم به سختی بلد بود.
من در آن جا،بسیارخجالت کشیدم و تاسف خوردم .
نه برای این که او قرآن را نمی توانست خوب بخواند. نه!!
برای این که من که، ادعای سر بازی امام زمان عج الله تعالی فرجه را دارم.
من که باید برای تبلیغ دینم گام بردارم، در این راه کوتاهی کرده ام .
بعضی وقتها ما در زندگی ،به چه چیزهایی فخر فروشی می کنیم .
که حتی ذره ای ارزش ندارد.
معبودا !کمک کن از هم اکنون،دلهای ما با قرآنت انس بیشتر گیرد .
و پیرامون آیات زیبایش ،بیش از گذشته تفکر و تامل کنیم.
و یاریمان کن تا توان داریم دستور ات نابش را در زندگی خویش به کار ببریم.
و خوشا به حال آنان که،خشنودی خدا را در زندگی خریدند.
در زمان شیخ مرتضی انصاری،طلبه ای درس را نمی فهمید،توسلی پیدا کرد.
شب در خواب به او گفتند بگو:"بسم الله الرحمن الرحیم”
صبح وقتی ،به درس شیخ انصاری رحمة الله علیه رفت. درس را خوب فهمید.
حتی به شیخ ،اشکال هم می کرد.و مانع درس دادن می شد.
ناگهان شیخ به او فرمود:ببین آقا، آن کسی که در گوش تو بسم الله گفته.
در گوش من"والضالین” خوانده است و آن شاگرد دیگر ساکت شد.
وبه عظمت شیخ پی برد.
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی/بگذار تا بمیرد در عین خود پرستی
منبع:داستانهای عارفانه،شهروز شهرویی،چاپ دوم،قم:انتشارات نجبا 1381ص52
آری و خوشا به حال آن کسانی که، یک عمر سجده بر آستان دوست کردند .
و ادب بندگی به جا آوردند. هرجا که خدا فرمود، برو رفتند .
و هر جا که از کاری نهی اشان کرد، گرد گناه نگشتند.
و خوشا به حال کسانی که، تمام لحظات زندگیشان به دعوت خدا ،لبیک می گویند.
خدایا !به ما تو فیق بندگی عنایت کن و نام ما را نیز، در زمره ی کسانی بنویس .
که تو از آنها خشنودی و آنها از تو. الهی و ربی من لی غیرک.