دلی که مامن دنیاست ،جای مولا نیست.
امروز دخترک هشت ساله ای را دیدم که دور اتاق می چرخید.
و برای امام زمانش، شعری را بلند و با اشتیاق می خواند.
شعری که با خواندش ،انگار شادی دنیا را در قلب کودکانه اش
می ریختند. با مهربانی به او خیره شدم و گوش فرا دادم.
اتل متل تو آسمون/فرشته با رنگین کمون
می گن اگر مهدی بیاد./دلها می شن چه مهربون
دروغ ها رو باد می بره./شیطونا رو آب می بره.
دنیای خسته از بدی/زشتی رو از یاد می بره.
آدم ها شاد و خندونن./قدر امام رو می دونن.
دیگه خطا نمی کنن ./به عهد و پیمون می مونن.
دلم از دست خودم گرفت.
آخر کجا رفتند این عشق های پاکی که
تو بچگی ،در وجودم موج می زد؟
پس چرا بزرگ که شدم.
عشق های آسمانی و امام زمانی
جای خودشون رو به عشق های زمینی دادند؟
دلم گرفت از دست خودم و از دست فاصله هایی که
بین خودم و یوسف زهرا عج الله تعالی فرجه ،ایجاد کردم.
دلم گرفت از این که گاهی آن قدر سر گرم دنیا می شوم .
که یادم می رود امروز جمعه بود و من منتظر کسی…
از خودم می پرسم:چند جمعه را پشت سر گذاشتم؟
و فقط صدا زدم:مهدی جان ،بیا مولا.
اما چند جمعه در خلوت تنهایی نشستم .
و نفسم را مورد خطاب قرار دادم؟
دیروز روز معلم بود، مدام بیاد استادی بودم .
که قبلا هم از او مطلبی نوشته بودم .
آری استاد مازارچی رحمة الله علیه را می گویم.
در یکی از جلسات ،استاد شعری را با خود به کلاس آورد.
شعر تلخی بود.گاهی وقت ها آن را، زمزمه می کنم.
گاهی وقتها واقعا ،از امام زمانم خجالت می کشم.
یادم می آید آن روز هم که استاد این شعر را خواند.
بغضی سخت ،راه گلویش را سد کرد.
فریب ما مخور آقا دروغ می گوییم.
به جان حضرت زهرا دروغ می گوییم.
چه ناله ای ؟چه فراقی؟چه درد هجرانی؟
نیا نیا گل طه ها دروغ می گوییم.
تمام چشم به راهی و ناله های فراق
و ندبه های فرج را دروغ می گوییم.
نه! نه! دیگر نمی توانم ادامه دهم. برایم شعر تلخی ست .
همیشه با خواندنش غمی بزرگ ،مهمان دلم می شود.
چقدر بد هستم !!
که این گونه قلب یوسف زهرا را با اعمال بدم می شکنم.
هر چند هنوز عاشقانی هستند که خوبند.
و مولایشان را با عشق صدا می زنند. اما من چه؟
غروب جمعه ست مهدی جان!
اینها حرف دل من است، خطاب به تو مولای خوبم.
دیگر دارد دیر می شود.کمکم کن خوب باشم و خوب بمانم مولا.
وگرنه با این همه خجالت ، چگونه پاسخگوی ندای وجدانم باشم؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم/
یادگاری حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد
شعر کودکانه از:نفیسه شکوهی