دل شکسته / نکند دلی از دستمان رنجیده خاطر باشد و ما آسوده خاطر باشیم؟!
خیلی به فکر فرو رفته بود،می گفت: امروز درس اخلاق داشتیم،استاد
رشید نیا با حرف هایش مرا کاملا به تفکر وا داشته،در دلم گفتم خوش
به حال اساتیدی که علمشان را واقعا با عمل همراه کرده اند و درس
اخلاق را عملی به طلبه ها یاد می دهند.
امروز استاد تنها یک تلنگر زده بود و به چیزی اشاره کرده بودکه شاید خیلی
از ما در زندگی گرفتارش باشیم و آن این که اگر خدای ناکرده دلی از دستمان
شکسته یا کسی را به خاطر پوشش،لهجه اش یا…به تمسخر گرفتیم باید
او را راضی کنیم.
راستی نکند دلی از دستمان رنجیده خاطر شده باشد و ما آسوده خاطر باشیم؟
م . ی
دل نوشته:خوش به حال این شهید گمنام،چقدر وجودش با برکت است.
از پنجره ی اتاق پذیرش نگاهی به بیرون می اندازم،چند نفر از طلبه ها
کنار قبر شهید گمنامی که چند ماهی ست مهمان ما در حوزه ی علمیه ی
حضرت زینب سلام الله شده بر روی زمین نشسته اند، بعضی فاتحه ای
می خوانند و بلند می شوند،بعضی زیر لب چیزی می گویند، طلبه ای آرام
بر قبر شهید دست می کشد،طلبه ای سرش را به زیر انداخته و من از
تماشای آن همه حس و حال زیبا به وجد می آیم.
با خودم می گویم:خوش به حال این شهید گمنام،چقدر وجودش با برکت
است،یادم می آید به این که دوستی از راه دور سفارش کرده سلامش را
به شهید گمنام حوزه امان برسانم و من زیر لب برای تمام دوستان خوبم
دعا می کنم و یقین دارم که این شهید به حرف هایم گوش فرا می دهد.
معبودا ما را شرمنده ی خون شهدایمان قرار مده . روحش شاد / م . ی
جیبی پُر از تبلیغات حوزه / جرقه ی آمدن به حوزه از22 بهمن امسال برایم رقم خورد.
چقدر گاهی اوقات اولین برخوردها و دیدارها برای انسان خاطره انگیز می شود.
امروز باز شهید گمنام حوزه امان، دست چند نفر را گرفته بود و به حوزه هدایت
کرده بود،سه نفر وارد دفتر پذیرش حوزه شدند،دختر هایی که حجابی عالی داشتند.
در همان چند دقیقه ی اول ارتباط قشنگی بین ما برقرار شد،من واقعا بچه هایی
که از این سن عاشقانه دوست دارند به حوزه بیایند را بسیار دوست دارم،با هم
حرف زدیم ،به سوالاتشان جواب دادم،با هم خندیدیم و هدایتشان کردم تا به سراغ
شهید گمناممان هم بروند.
من مشغول رسیدگی به کارهای ثبت نامشان شدم و دقایقی بعد وقتی برگشتند
حال زیبایی داشتند؛گفتند خوش به حالتان که در کنار شما این شهید گمنام دفن
است،یکی از دخترخانم ها که فاطمه نام داشت گفت خانم!جرقه ی آمدن به حوزه
از 22 بهمن امسال برایم رقم خورد،هرکس تبلیغ حوزه داشت به طرف من می آمد.
جیبم پُر شده بود از کاغذهای تبلیغات حوزه،در مدرسه اعلام کردم می خواهم به
حوزه بروم و تا حالا چند نفر را تشویق کرده و با خود همراه کرده ام،مادر یکی از
بچه ها هم فردا می آید.به همتش احسنت گفتم و برایشان بهترین ها را از خدای
بزرگ خواستار شدم / م . ی
"همه ی گرفتاری های ما بر سَر این یک کلمه است."
اگر بخواهیم در بین همه ی واژه ها، آن کلمه ای که بین ما و خدا فاصله
می اندازد و موجبات ناراحتی ائمه ی اطهار علیهم السلام را فراهم
می سازد را پیدا کنیم، قطعا ذهنمان تنها به طرف یک کلمه می رود.
چند شب پیش وقتی طلبه ها از مدیریت محترم حوزه سرکار خانم قیاسی
حفظه الله سوال کردند: برای ایام فاطمیه چه کنیم؟یک جمله فرمودند و
آن این که:"معصیت نکنید،همه ی گرفتاری های ما بر سَر این یک کلمه
است.”
خدایا تو را به حق امروز جمعه که متعلق به یوسف مهربانی هاست،ما را
مورد نفرین مولایمان صاحب الزمان ارواحنا فداه قرار مده.آمین یا رب العالمین
به فکر شارژ موبایلمون هستیم،به فکر شارژ قلبمون چی؟ پس همین الان قلبمون رو شارژ کنیم.
اولین بار این عکس زیبا رو در قسمت فرهنگی آموزش مجازی
حوزه های علمیه ی خواهران دیدم که دوست خوبم خانم اشرف
السادات مطلوبی زحمتش رو کشیده بودند،برایم خیلی جالب بود.
درواقع یک تذکر زیبا بود برای من.
با خودم گفتم در این شب جمعه ی زیبا شما هم قلبتون رو متوجه
یوسف مهربانی ها کنید و برای فرجش صلواتی رو از صمیم قلب
بفرستید و همگی با هم برای آمدنش دعا کنیم.
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
آمدن به حوزه،تنها آرزوی من است / به همه ی فامیل گفته ام می خواهم به حوزه بروم.
این روزها حال و هوای کسانی که به حوزه مراجعه می کنند و واجد شرایط
برای ثبت نام نیستند مرا غرق تفکر می کند،چند روز پیش دختر خانمی از
روستا آمده بود برای ثبت نام، اما به دلیل این که در شهرستان نزدیکشان
حوزه وجود داشت و فاصله ی روستایشان تا محل حوزه ی شهرستانشان
هم کمتر از سی کیلومتر بود او را ثبت نام نکردیم و تشویقش کردیم تا در
همان شهرستان خودشان ثبت نام کند،او گفت خوابگاه را خیلی دوست دارد
وحوزه ی شهرستانشان خوابگاه ندارد و در ضمن پدر و مادرش هم اجازه
نمی دهند او هر روز برود حوزه و باز بعد از ظهر برگردد،البته چند نفری از
همان روستا هم هستند که هر روز به حوزه می روند و باز بر می گردند
بهر حال شماره ی مرا از طریق یکی از طلاب گرفته بود و برایم پیامکی
ارسال کرده بود که حاکی ازچیزهای قشنگی می توانست باشد او نوشته
بود: از وقتی به من گفتید نمی توانم به حوزه ی یزد بیایم،خیلی افسرده
شدم و خوراکم شده گریه،،آخر من خیلی مشتاق حوزه بودم،به همه ی
فامیل می گفتم می خواهم به حوزه بروم،هرچه آهنگ و عکس بوده از روی
گوشی ام پاک کردم که دیگر بچه مذهبی شوم ،چرا که آمدن به حوزه
تنها آرزوی من است.
ان شاءالله پدر و مادر این دختر خانم خوب و مهربان راضی شوند که او به
حوزه ی شهرستانشان برود و بتواند طلبه ای موفق و پُر تلاش برای تبلیغ
دینش گردد.نوشته ی : م . ی