کوچه های بنی هاشم چه روز و شب ها که رسول مهربانی ها را می دیدند که به سوی خانه دخترش زهرا می رود،آخر او زود به زود دلش برای پاره ی تنش تنگ می شد.
از دیروز غمی سنگین بر سینه ی زهرای اطهر سلام الله علیها سنگینی می کند.
مگر می شود پاره ی تن رسول خدا صلی الله علیه و آله باشی و کتک بخوری؟
فدکت را غصب کنند و با فرزندانت به بدترین نحو ستم کنند،مگر نمی دانستند
مدینه است و خانه ی کوچک مولا علی علیه السلام که مردی از تبار آفتاب، پدر بزرگ
این خانه است و دلش از خنده های حسنینش شاد می شود و زود به زود دلش برای
دخترش زهرا تنگ می شود،اولین نفراست که وقتی به سفر می رود به خانه ی
فرزندش می رود و باز هم اولین نفری ست که وقتی بر می گردد، برای دیدن
نور چشمش،نوه های دوست داشتنی اش و دامادی که در حق همه ی مردم مدینه
مهربان است،خود را به خانه ی آنها می رساند.
خوشا به حال کوچه های بنی هاشم که همیشه شاهد رفت و آمد پیامبر به خانه ی
دخترش زهرا سلام الله علیها بودند ،اما از دیروز دیگر پدری نبود که به خانه ی دخترش
برود،حالا رسم بر این است مردم خانواده ی داغدارش را تسلی بدهند،اما تسلی که نه
جگر اهل خانه را با اعمالشان،سکوتشان و عدم همراهی اشان خون کردند.
نوشته ی :م . ی