کلی برا خوب شدن خودم برنامه داشتم
بعضی وقتا حتی اون کسایی که یه جورایی سیم ارتباطیشون وصل نیس
تو یه موقعیتایی قرار می گیرن که دیگه به خدای خودشون قول میدن
خوب باشن و خوب بمونن.اما یه حرف ممکنه سر نوشت زندگی کسی
رو عوض کنه…به خودم اومدم که دیدم داره حرف می زنه و اشک چشم
و بغض گلو هر دو در هم شده و حرف زدن رو براش سخت کرده ….
کمی که آروم شد گفت: آره قول داده بودم دیگه خوب باشم، رعایت
محرم و نامحرم رو بکنم.اتفاقا موفق هم شدم سعی کردم جایی بلند
نخندم موهام بیرون نباشه،بدون آرایش برم بیرون.خلاصه کلی برا
خوب شدن خودم برنامه داشتم
.اما یهو مسولین مدرسه صدام زدند گفتند :خبر موثق بهمون رسیده
بیرون تو خط واحد حجابت کامل نبوده موهات بیرون بوده و …
بغض کردم گفتم نه!اشتباه دیدین من نبودم ..من…اما صدامو
انگار کسی نشنید، سر این ماجرا مادرم تا دو هفته باهام سر سنگین
شد، انگار باهام قهر بود و اجازه نمی داد هیچ جایی غیر از مدرسه
برم .می سوختم و می ساختم ؛دیگه مدرسه اون جایی که همیشه
دوستش داشتم نبود.بعد دو هفته تو مدرسه به مادرم گفتن که
ما اشتباه کردیم و اون شخص دختر خانم شما نبوده.اما من از او
اون جا بیرون اومدم و الان تو مدرسه بزرگسالان کوچکترین عضو
کلاسم. اینا رو یه دختر خانوم شانزده هفده ساله بهم می زد
از قبل می شناختمش ،با حجاب بود؛ اما امروز تو یه مجلس
وقتی اتفاقی آرایش کرده دیدمش و… خیلی تعجب کردم
. نمی دونم کارش درست بوده یا نه؟ دنبال مقصر هم نیستم. اما
با خودم گفتم چقدر باید مواظب عملکردمون حرفامون و
رفتارامون باشیم که اگه یه مسیر زندگی به خاطر حرف
نادرست ما عوض شد تا اخر تو گناهش شریکیم..
نوشته.م. ی