و چه کسی می داند که....؟
و چه كسی می*داند كه جنگ چیست؟
چه كسی می*داند فرود یك خمپاره قلب چند نفر را می*درد؟
چه كسی می*داند سوت خمپاره فردا به قطره اشكی بدل خواهد شد و این اشك جگرهایی را خواهد سوزاند؟
كیست كه بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، آرامش مادری كه فرزندش را همین الان با لای لای گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدایی، ریزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم كودك در قامت خمیده مادر؟
كیست كه بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن خرمشهر، یعنی سرخ شدن جامه*ای و سیاه شدن جامه*ای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا كه اینجا نباشد، یعنی اضطراب كه كودكم كجاست؟
جوانم كجاست؟
دخترم چه شد؟
به كدام گوشه تهران نشسته*ای؟
كدام دختر دانشجویی كه حوصله ندارد عكسهای جنگ را ببیند و اخبار جنگ را بشنود، داغ آن دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهای ناز، آن اسوه*های عفاف كه هركدام در پس رنجهای بیكران صحرانشینی و بیابانگردی، آرزوهای سالهای بعد را در دل می*پروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حیا را بفهمد، كه بی*شرمان دامانشان را آلودند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
كدام پسر دانشجویی می*داند هویزه كجاست؟
چه كسی در آن كشته شد و در آن دفن گردید؟
چگونه بفهمد تانكها هویزه را با 120 اسوه، از بهترین خوبان له كردند و اصلاً چه می*دانی كه تانك چیست و چگونه سری زیر شنی*های تانك له می*شود؟
آیا می*توانید این مسئله را حل كنید؛ گلوله*ای از دوشیكا با سرعت اولیه خود از فاصله 100 متری شلیك می*شود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ كرده و گذر می*كند، معلوم نمایید:
- سر كجا افتاده است؟
- كدام زن صیحه می*كشد؟
- كدام پیراهن سیاه می*شود؟
- كدام خواهر بی برادر می*شود؟
- آسمان كدام شهر سرخ می*شود؟
- كدام گریبان پاره می*شود؟
- كدام چهره چنگ می*خورد؟
- كدام كودك در انزوا و خلوت خویش اشك می*ریزد؟
یا این مسئله را كه هواپیمایی با یك ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین ماشین لندكروزی را كه با سرعت در جاده مهران - دهلران حركت می*كند مورد اصابت موشك قرار می*دهد؟ اگر از مقاومت هوا صرفنظر كنیم، معلوم كنید:
- كدام تن می*سوزد؟
- كدام سر می*پرد؟
- چگونه باید اجساد را از میان این آهن پاره له شده بیرون كشید؟
- چگونه باید آنها را غسل داد؟
- چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش كنیم؟
- چگونه در تهران بمانیم و تنها، درس بخوانیم؟
- چگونه می*توانی درها را بر روی خودت ببندی و چون موش، در انبار كلمات كهنه كتاب لانه كنی؟
- كدام مسئله را حل می*كنی؟
- برای كدام امتحان، درس می*خوانی؟
- به چه امیدی نفس می*كشی؟
- كیف و كلاسور را از چه پر می*كنی؟
از خیال.
از كتاب.
از لقب شامخ دكتر.
یا از آدامسی كه مادرت هرروز صبح در كیفت می*گذارد.
- كدام اضطراب جانت را می*خورد؟
در رسیدن اتوبوس.
دیر رسیدن سر كلاس.
نمره a گرفتن.
- دلت را به چه چیز بسته*ای؟
به مدرك.
به ماشین.
به قبول شدن در دوره فوق دكترا.
آری پسرك دانشجو!
به تو چه مربوط است كه خانواده*ای در همسایگی تو داغدار شده است.
جوانی به خاك افتاده و خون شكفته.
آری دخترك دانشجو!
به تو چه مربوط كه دختران سوسنگرد را به اشك نشاندند و آنان را زنده به گور كردند.
در كردستان حلقوم كسانی را پاره كردند تا كدهای بی*سیم را بیابند.
به تو چه مربوط است كه موشكی در دزفول فرود بیاید و به فاصله زمانی انتشار نوری، محله*ای نابود شود و یا كارگری كه صبح به قصد كارخانه نبرد اهواز از خانه خارج و دیگر بازنگشت و همكارانش او را روی دست تا بهشت اباد اهواز بدرقه كردند.
به تو چه مربوط كه كودكانی در خرمشهر از تشنگی مردند.
هیچ می*دانستی؟
حتماً نه!
هیچ آیا آنجا كه كارون و دجله و فرات به هم گره می*خورند به دنبال آب گشته*ای تا اندكی زبان خشكیده كودكی را تر كنی؟
و آنگاه كه قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین كودك رفتی تا سیرابش كنی،اما دیدی كه كودك دیگر آب نمی*خواهد!!
اما تو، اگر قاسم نیستی، اگر علی اكبر نیستی، حرمله مباش كه خدا هدیه حسین(علیه السلام) را پذیرفت.
خون علی اصغر را به زمین باز پس نداد و نمی*دانم كه این خون، خون خدا، با حرمله چه می*كند؟!
والسلام
متنی از نوشته*های شهید احمدرضا احدی رتبه اول كنكور پزشكی را خواندید…
شادی روحش صلوات
التماس دعا
و تامل…
من هم از دوست خوبم خانم بضاعت پور به دلیل گذاشتن این متن زیبا در سامانه ی آموزش مجازی حوزه های علمیه نهایت تشکر را دارم.