ناتوانيم را با همه وجود فرياد مي زنم
چه ماه خوبی بود حتی خواب هایش هم عبادت بود،نفس کشیدنش هم
عبادت بود.
خوابم برده بود ،تا افطار چند ساعتی مانده بود به ناگاه با سوزش شدیدی
در چشم راستم بیدار شدم،چشمم می سوخت، ترسيدم.نکند فشار چشمم که
مدت هاست باعث دل نگرانیم هست بالا رفته. من که قبل از خواب حالم خوب
بود .سریع رفتم سراغ آینه، داخل چشمم را نگاه کردم متوجه چیز غیر عادی نشدم
پلک هایم را بستم و به دقت به پشت پلک چشمم نگریستم .مورچه ای بسیار
کوچک نزدیک مژه های چشم راستم چنان چسبیده بود به پوست پشت پلک
چشمم که هر چه تلاش می کردم نمی توانستم او را جدا کنم.سوزش ادامه داشت.
چند دقیقه من درگیر حشره ای بودم که شاید آمده بود باز هم مرا به ناتوانیم ،به
ضعفم در برابر این کره خاکی آگاه کند.خدایا چگونه حالم خواهد بود وقتی در
خانه قبرم گذارند و حشرات در خانه قبر به من حمله کنند.خدايا با فضلت با من
رفتار كن نه با عدلت.آن گاه از ته دل این فراز ابو حمزه را نجوا كردم “و اجرنا من
عذابک ” و مرا از عذابت رهایی بخش. همچنان كه در دعاي مجير مي خوانيم:
” اجرنا من النّار يا رب ” آمين يا رب العامين.
نوشته مرضيه يادگاري حوزه علميه حضرت زينب سلام الله عليها يزد