صبوري قدم خير همه را به تحسين وا مي دارد.
یک ماه به عروسی قدم خیر و صمد مانده، اما حیای این دخترک معصوم باز
هم اجازه صحبت به او نمی دهد. آدم یادم این دوره زمانه می افتد دختر و پسر
خودشان همدیگر را مي بینند، می پسندند ؛ بعدا پدر و مادر ها آگاه می شوند و
بعضی ها هم….
انگار زمانه ی قدم خیر زمانه دیگری بوده..و خدیجه خانم زن برادر قدم خیر همه
تلاشش را می کرده تا پیوند بین این دو را نزدیک کند و بالاخره این دو با هم ازدواج
می کنند. اما این پایان کار نیست که سختی ها و انتظارهای قدم خیر قصه ما تازه
شروع می شود. در صفحه 51 کتاب می خوانم:” عاقبت وقت رفتن فرا رسید.دل کندن
از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را
می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم:” شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش.
حاج آقایم را به تو سپردم.”
آری و فردا ي عروسي شوهرش صمد به سربازی می رود و او در خانه مادر شوهری که
بار دار است ساکن می شود، حالا با نبودهمسرش صمد، دنیا برایش زندان شده
و چقدر باید کار کند.کار ..کار…ادامه دارد…مرضيه يادگاري حوزه حضرت زينب سلام الله عليها يزد