آرزوي قشنگ همه باغچه هاي دنيا
گل نرگسم،باغ و بهارم،مولاي خوبم،بيادت
هستم و برايت دعا مي كنم.تو نيز به دعاي
كسي كه فرجت را ازته دل از خدا مي خواهد
آمين بگو نگار دلربايم1
دلم مي خواهد همه باغچه هاي دنيا
پر از گل نرگس شود ، تا بوي گلهاي نرگس
فضاي همه عالم را پركند.
شايد اين آرزوي قشنگ همه باغچه هاي
دنيا باشد. / نوشته: م . ي
عشق حسيني/ به مناسبت تولد علمدار جبهه ها
درباره کسانی که همه چیز خود را برای امنیت و آرامش یک ملت دادند
و پشت پا به زندگی خوب و آسایش زدند نوشتن کار آسانی نيست
و امروز مردی از تبار خورشید،60ساله می شود. آري از علمدار جبهه ها
شهید حاج حسین خرازی رحمة الله سخن مي گويم.
او که در اول شهریور1336 در اصفهان دیده به دنیا گشود.
آری از فرمانده کربلای 5 سخن می گویم، او که همه چیزش را در طبق اخلاص
گذاشت. به راستی باید تفکر کرد که چگونه برای رسیدن به سیر الی الله حاضر شدند
دنیا و زرق و برقش را پشت سر بیندازند و با شهادت به دوستان
آسمانی شان ملحق شوند.
او سخنی زیبا دارد آن جا که لب به سخن می گشاید و از عشقی حسینی
سخن می گوید:
” همواره سعیمان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم
و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم، که شهدا راهشان، راه انبیاست
و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند…
ما لشکر امام حسینیم، حسینوار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه
امام حسین را در آغوش بگیریم، جز این نباید کلامی و دعایی داشته باشیم که
«الّلهُمَّ اجعل مَحیایَ، مَحیا محمدّ و آلِ محمد و مَماتی، مَماتَ محمّد وَ آلِ محمد»
و سرانجام در8 اسفند 1365در همان عملیات کربلای 5 به فیض شهادت نائل آمد
روحت شاد علمدار جبهه ها حاج حسین خرازی.
وچه زیبا شاعران یزدی در وصف شهید گمنام می سرایند / گلبانگ ارجعی
دکتر غلامرضا محمدی (کویر)در وصف شهدا سروده است:
ای پاره پاره، نوگل خنــــــــــــــــــدان کیستـــی؟
ای پر شکسته، مرغ پریشان کیــــــــستــــــی ؟
ای مهربان ستاره، تو را آسمان کجاســـــــــــــت ؟
ای ماهپاره، شمع شبستان کیســــــــــــــتی ؟
با ناز، ای غزالِ رها، می روی چه خــــــــــــــوش
ای صید، رسته ، خسته ی پیکان کیســــــــتی ؟
این داغ از کجاســـت چنین استخوان گـــــــــداز
می آیی از کجا؟ زشهیدان کیســـــــــــــــــــتی ؟
عاشقترین سوار! چرا خفته ای خمــــــــــوش ؟
از لشکر که ای و ز گـــــــردان کیســـــــــــــتی ؟
اسطوره ها به نـــام تو تعظیم می کننــــــــــــــد.
ای عشق ای فســـانه زدیوان کیســـــــــــــتی؟
آرامش کدام دل شرحه شــــــــــــــــــرحه ای ؟
روحِ که ای ؟ قرارِ که ای ؟ جان کیستـــــــــی ؟
دل می بـــرد زدست ،شمیم بهشــــــــتی ات
ای نور دیده ،سروِ خرامانِ کیستــــــــــــــــی ؟
آشفته حـــال، آبله پا، می رسی غریـــــــــــــــب
مجنونِ داغـدار بیابان کیستــــــــــــــــــــــــــی؟
ما مانــده چون غبار و تو، ره برده تا حبیــــــــب
ای خوش رهیده، دست بدامان کیســــــتی ؟
ای شهره در جهان شرف، بی نشان خــــاک
شهرت کجاست ؟ اهل کجا ؟زان کــــیستی ؟
توفان مستی ات همه ، رقص حماسه داشت
در حیرتم که مست خمــــــــستان کیستی ؟
از نای اســــتخوان تو گــــلبانک ارجعی است
پیداســــــــــت ای شهید که قربان کیستی ؟
از ناله ای که مــــــیرود از سینه ات ، کــــویر!
پیداست در هوای نیستان کیســــــــــــــتی!
بر گرفته شده از وبلاگ یزد بانو
اگر زندگی اتان بر محور نام حسین چرخید،حسینی شده اید.
هر گاه گرد و غبار غفلت بر روی دلمان می نشیند و
رذائل اخلاقی در قلب هایمان مامن امنی پیدا می کنند.
می آیند،این طور نیست که رفته باشند برای همیشه،این
طور نیست که حضور نداشته باشند،چرا که آنها زنده اند
هر چند جام شهادت نوشیده اند و امروز باز هم دیار کویری
شهرمان دار العباده، میزبان حضور 8 شهید گمنام بود.
شهدایی که بار دیگر آمدند تا در شب یلدای حسینی به ما
یاد آور شوند ،اگر زندگی اتان بر محور نام حسین چرخید.
حسینی شده اید،آنها که خود به مولایشان ابا عبد الله
علیه السلام تاسی و اقتدا کردند و رفتند و با افتخار از
سرزمینشان ،از آب و خاکشان و از ناموسشان دفاع کردند.
خوش آمدید شهدای گمنام.سرفرازمان کردید لاله های
پرپر و قاصدان خوش خبر،خوش آمدید/ نوشته ی : م . ی
این کوچه به جایی ختم نمی شود/ حواسشان به خط قرمزها بود.
“رفته بود تهران درس بخواند سال آخر دبیرستان،دوستش
از یک کوچه می رفته مدرسه و علی از کوچه ای دیگر.
دوستش به او می گفته:چرا از آن جا می روی؟بیا از این
کوچه برویم؛پر از دختر است!علی می گفته:"شما بخواهی
بروی برو به سلامت، من نمی آیم.”
یادگاران11،کتاب صیاد شیرازی،ص8
شادی روحش صلوات
چقدر معیارهایشان زیبا بود.
…"معیارهایی برای انتخاب همسر داشت،دلش می خواست همسرش
با ایمان باشد می گفت:"مادر جان زنی می می خواهم که با خدا باشد.
دوست دارم در خیابان طوری باشد که به حجابش افتخار کنم.”
این ها حرف های طاهره مراد نژاد مادر شهید سید احمد موسوی نژاد ست
اما چقدر اعتقادات در این عصر رنگ باخته،دختر خانمی می گفت شب خواستگاری
همسرم دید محجبه ام، فهمید برایم حجاب مهم است اما حالا که استاد دانشگاه شده
و هر روز با دانشجویان زیادی سر و کار دارد،به نحوه ی پوشش من ایراد می گیرد.
و دوست دارد بیرون آرایش کنم و …
چند روز پیش بود که شنیدم طلاق گرفته، شاید برای این که ثابت کند اعتقاداتش
هنوز هم برایش مهم است.شادی روح همه ی شهدا صلوات.