دل نوشته ای از مظلومی خدا / چقدر خوب می شود اگر گاهی جای بعضی از سوالات را با هم عوض کنیم.
انگار دلش خیلی گرفته بود،برگه اش رو نشونم داد و گفت: باید جواب همه ی
این سوالات رو به من بگویید،بعضی سوال ها واقعا مشکل بود،با مهربونی بهش
گفتم:بیا اول جواب اون سوالاتی که بلدیم رو بنویسیم ،بقیه رو هم کم کم با کمک
بچه ها حل می کنیم، تا بتونی جواب های درست رو به خانم معلمت نشون بدی.
اما او یک دفعه از کوره در رفت و عصبانی شد.
فکر می کرد این که درس رو دیر یاد می گیره ،تقصیر خداست،مشکلاتی که پدر و
مادرش داشتند، یا خودش الان درگیر اوناست رو خدا براش به وجود آورده،داد زد که
اصلا من نماز رو دوست ندارم ،من…
باز هم سوالی که اگر کمی جابه جا یش می کردیم ،شاید نتیجه ی بهتری می گرفتیم.
نمی دانستم چرا این قدر خدای مهربان را در زندگیمان به بی عداالتی متهم می کنیم.
کمی با او حرف زدم، اما او انگار حرف های مرا نمی فهمید؛فقط گفتم: بیا الان به جای این
که مدام داد بزنی که خدا برای من چه کرده با خودت بگو:من برای خدا چه کردم؟
عصر جمعه بود و دلم بسیار گرفته بود،او را تنها گذاشتم و با دلی محزون در حیاط موسسه
به دعای سمات گوش سپردم.
نمی دانستم چگونه باید او را متوجه مهربانی خدا کنم.
یک دفعه دیدم او هم به حیاط آمد و گوشه ای نشست .
زیر چشم نگاهی به او کردم،گریه هایش مرا بیشتر متاثر می کرد.
راستی تا کی می خواهیم گناه عملکرد اشتباه خودمان را به پای خدا بنویسیم؟
نوشته ی : م. ی