همت بی مثال
چند ساعتی که اون جا بودم فقط به یه چیز فکر می کردم
کاش همت و توان بعضی از ماها به اندازه ی تلاش این پیرزن
مهربون بود،از صبح زود بلند شده بود و برا مهموناش که قرار
بود برا افطار به اون جا بیان ،آش جو بار گذاشته بود.
از یه طرف هی زنگ می زد به لوله کش که لوله اب خونه روحانی
که تازه به این محله اومدند، به مشکل برخورده و آب به طبقه
سوم نمی رسه.
ساعتی بعد رو به نوه اش کرد و گفت مادر اگه برات زحمتی
نیست خونه روحانی تلویزیون نداره، یکی از همسایه ها یه
تلویزیون داره گفته یکی رو بفرستید براشون ببره ،که این
یک ماه مبارک رمضان بی تلویزیون نباشن.
نیم ساعتی بعد این کارهم به سر انجام رسیده بود.
پیرزن پاهاش درد می کرد، ناخوش احوال بود و تو خونه
نمی تونست بره بیرون ،اما همش در تلاش بود برا
خدمت رسانی و من در دلم به این همه پشتکار
احسنت گفتم و برای حال خودم دعا کردم که اسمم
طلبه امام زمان است و گاهی….افسوس که عمر تند
می گذرد.نوشته: م . ی
کلی برا خوب شدن خودم برنامه داشتم
بعضی وقتا حتی اون کسایی که یه جورایی سیم ارتباطیشون وصل نیس
تو یه موقعیتایی قرار می گیرن که دیگه به خدای خودشون قول میدن
خوب باشن و خوب بمونن.اما یه حرف ممکنه سر نوشت زندگی کسی
رو عوض کنه…به خودم اومدم که دیدم داره حرف می زنه و اشک چشم
و بغض گلو هر دو در هم شده و حرف زدن رو براش سخت کرده ….
کمی که آروم شد گفت: آره قول داده بودم دیگه خوب باشم، رعایت
محرم و نامحرم رو بکنم.اتفاقا موفق هم شدم سعی کردم جایی بلند
نخندم موهام بیرون نباشه،بدون آرایش برم بیرون.خلاصه کلی برا
خوب شدن خودم برنامه داشتم
.اما یهو مسولین مدرسه صدام زدند گفتند :خبر موثق بهمون رسیده
بیرون تو خط واحد حجابت کامل نبوده موهات بیرون بوده و …
بغض کردم گفتم نه!اشتباه دیدین من نبودم ..من…اما صدامو
انگار کسی نشنید، سر این ماجرا مادرم تا دو هفته باهام سر سنگین
شد، انگار باهام قهر بود و اجازه نمی داد هیچ جایی غیر از مدرسه
برم .می سوختم و می ساختم ؛دیگه مدرسه اون جایی که همیشه
دوستش داشتم نبود.بعد دو هفته تو مدرسه به مادرم گفتن که
ما اشتباه کردیم و اون شخص دختر خانم شما نبوده.اما من از او
اون جا بیرون اومدم و الان تو مدرسه بزرگسالان کوچکترین عضو
کلاسم. اینا رو یه دختر خانوم شانزده هفده ساله بهم می زد
از قبل می شناختمش ،با حجاب بود؛ اما امروز تو یه مجلس
وقتی اتفاقی آرایش کرده دیدمش و… خیلی تعجب کردم
. نمی دونم کارش درست بوده یا نه؟ دنبال مقصر هم نیستم. اما
با خودم گفتم چقدر باید مواظب عملکردمون حرفامون و
رفتارامون باشیم که اگه یه مسیر زندگی به خاطر حرف
نادرست ما عوض شد تا اخر تو گناهش شریکیم..
نوشته.م. ی
و خدایی که در این نزدیکی ست
بعضی وقتا یه چیزایی نظرتو خیلی به خودش جلب می کنه.
بعضی وقتا یه جمله ممکنه خیلی تو را به فکر وادار کنه.
امروز بچه ها امتحان داشتند،طلبه ها تو حوزه علمیه حضرت
زینب سلام الله علیها ،همیشه با خودم فکر می کردم که درسای
حوزه و کلا هر درسی، باید خروجی داشته باشه.
همیشه سر کلاس به طلبه ها می گفتم بچه ها هر درسی
که می خونیم، باید خروجی داشته باشه، باید این علم با نور
همراه بشه..
صرفا خوندن و پاس کردن درس و مدرک گرفتن خیلی برا ما رشدی
در بر نداره،امروز برگه های امتحانی رو که با خودم برا تصحیح به
همراهم آوردم ،یک دفعه نگاهم به برگه ای افتاد که از یه طلبه
پایه سوم بود.
دختری که همیشه سر کلاس نگاهش که می کردم به حالش
غبطه می خوردم. همیشه به خدای خودم می گفتم :خدایا تو
خودت می دونی کارنامه عمل صالحم خالیه، اما خدایا زمان
ثبت نام که با عشق برا تبلیغ میرم به مدارس، اگه دختر خانمی
راه طلبگی رو انتخاب کرد، باز هم همه لطف و عنایت خودته و
بس، اما منم در ثوابش شریک باشم.
و این طلبه یکی از اون بچه هایی بود که همیشه به وجودش
افتخار می کردم.
امروز چشمم که به برگه اش افتاد، بازم بهش افتخار کردم، بالای
برگه اش نام کسی رو نوشته بود که شاید تو زندگی بعضی از ماها
خیلی غریبه.
بهم فهموند چقدر آدما با هم فرق دارند ،تو همین کوچک های بزرگ…
میشه حتی سر جلسه امتحان هم بیادش بود، یاد کسی که همه چیز
از اوست.
و امروز لحظاتی خیره خیره به برگه دختر طلبه ای نگریستم که بالای برگه
امتحانیش نوشته بود:به نام خدایی که در این نزدیکی ست.
نوشته: م . ی
بیمه ی توکل
با خدا که باشی دلت آرام است،دشمن که همیشه ترس دارد
و در واهمه به سر می برد،چون خانه ی قلبش خالی از خداست
اما من مردمی را می شناسم که گر چه این روزها و شبها آرامش
ندارند،خانه هایشان را بمباران می کنند،آنها را به خاک و خون
می کشند ، اما تکیه گاهی دارند که در زندگی با هیچ چیز
عوضش نمی کنند و این توکل آنها را بیمه می کند،حتی اگر همه
دشمنان دنیا در برابرشان بایستند سرسختانه در برابر دشمن
مقاومت می کنند و در این راه از هیچ قدرتی هم نمی ترسند.
“هو الّذى انزل السّكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً مع
ايمانهم و للّه جنود السوات و الارض و كان اللّه عليماً حكيماً".
این هم دختر همان پدر است، دُر دانه ی رسول مهربانی ها را می گویم.
“ابن شهر آشوب و قطب راوندی روایت کرده اند:روزی حضرت امیر
المومنین علی علیه السلام محتاج به قرض شد چادر حضرت فاطمه
را به نزد مرد یهودی که نامش زید بود،رهن گذاشت؛آن چادر از پشم
بود،قدری از جو به قرض گرفت، پس یهودی آن چادر را به خانه برد و
در حجره گذاشت چون شب شد،زن یهودی به آن حجره در آمد،نوری
از آن چادر ساطع دید،که تمام حجره را روشن کرده بود؛چون زن آن حالت
غریب را مشاهده کرد،به نزد شوهر خود رفت و آن چه دیده بود نقل کرد.
پس یهودی از استماع آن حالت در تعجب شد! فراموش کرده بود که چادر
حضرت فاطمه علیها سلام در آن خانه است،به سرعت شتافت و داخل آن
حجره شد،دید که شعاع چادر آن خورشید فلک عصمت است،که مانند
بدر منیر خانه را روشن کرده است.
یهودی از مشاهده ی این حالت تعجبشش زیاد شد،پس یهودی و زنش به
خانه ی خویشان خود دویدند و هشتاد نفر از ایشان را حاضر گردانیدند،از
برکت شعاع چادر فاطمه علیها سلام همگی به نور اسلام منور گردیدند.”
آری حضرت زهرا ی بتول سلام الله علیها دختر همان رسول خدایی است که
در مدت23 سال، سختی زیادی از ناحیه ی دشمنان به ایشان وارد شد، اما
با تلاشی خستگی ناپذیر تنها به رسالتی که بر دوش داشتند می اندیشیدند
و همیشه در فکر هدایت امت خویش بودند،حضرت زهرا سلام الله علیها هم
دختر همین پدر است، او در مکتب درس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و
سلم مباحث توحیدی و اعتقادی را آموخته و لذا او هم نسبت به امت
پدرش دلسوز و مهربان است و چنان که خواندیم حتی چادر مبارکش، آن
همه آثار و برکات دارد که عده ای را به سوی دین خدا متمایل می سازد و
این گونه این خاندان کرم و بخشش قدم های بسیار بزرگی را در راه گسترش
دین مبین اسلام بر داشتند.
منبع:منهی الامال شیخ عباس قمی رحمة الله علیه،ص197-196
چقدر همسر صبور رسول مهربانی ها را کم شناختیم.
با دعوت علنی پیامبر صلی الله علیه و آله و این مساله که مردم را
از سوی خدا به دین یکتا پرستی دعوت می کرد،مشرکان مکه هم
دست از آزار و اذیت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر
نداشتند و حتی کسانی را که به تازگی دین مبین اسلام را پذیرفته
بودند را با شکنجه های طاقت فرسا مورد آزار قرار می دادند، تا این
که تصمیم گرفتند که آنها را در محاصره اقتصادی قرار دهند تا به این
وسیله به خیال خودشان دست از اعتقاداتشان بر دارند و مثل قبل به
پرستش و عبادت بت های بی جان رو آورند.
بدین وسیله آنها را درشعب ابی طالب آن هم نه یک ماه و دو ماه، بلکه
3 سال قرار دادند،در این مدت طولانی فشار بسیار سختی به کودکان و
پیران و…وارد شد و حضرت خدیجه سلام الله علیها بی هیچ گلایه و
شکوه ای همه ی مالش را درراه خدا انفاق کرد، تا اندکی از مشکلات
همسرش را که پیامبر خدا بود بکاهد.
“خدیجه بهترین مونس و انیس پیغمبر و قوی ترین مددکار روز سختی بود.
او در شدائد و دشواری های اسلام موجب تسلی خاطر پیغمبر گردید و
از بذل مال خود دریغ نمی داشت و با آن قدرت مالی و شهرت مقامی که
داشت با زجر و تهدید و شکنجه و تبعید شوهر ساخت و لذا رسول خدا
صلی الله علیه و آله و سلم بسیار او را دوست می داشت و در اکثر مواقع
که جبرئیل نازل می شد،پیش سلام برای این ملکه ی عرب بود…”
چقدر هوای همسرش را داشت،از مهربانیش بیاموزیم.
مجموعه زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام حسین عماد زاده
ص223-222