گر به دقت بنگري هر روز، روز محشر است.
همه تجمع کرده بودند که در اتوبوس باز بشه و اونا از این گرمای
کلافه کننده نجات پیدا کنند.
بعضی ها ساک به دست ایستاده بودن، بعضی بارشون رو در جای
بار اتوبوس قرار می دادند.
چند روزی تعطیلی بود و همه می خواستن برن به شهرشون.
یه تعداد هم بودند که همین جوری امیدوارانه یا به یه تماس اومده
بودند پای ماشین تا اتفاقی اگه جا بود باهاش برن.
مردد بودم کارم درست میشه یا نه، من فقط زنگ زده بودم و
جا رزرو کرده بودم، نکنه بگن جا نیست.یدفعه راننده گفت :
شما خانم….؟
خودمو معرفی کردم گفتند: برین بالا.شاید اون قدر غیرت داشت
که یه خانم رو اون جا توی گاراژ رها نکنه و بره .
به همین میزانی که این جا اگه کسی تو رو از کلافگی و انتظار
نجات بده خوشحال ميشي، در قيامت هم دلت می خواد اسمتو
بخونن و از اون وانفسای صحرای محشر که هیچ کس به فکر
کسی نیست نجاتت بدن.
اون جا آرزو مي كني کارنامه عمل رو به دست راستت بدن و تو
در میان سيل جمعيت منتظر با قدم هایی پر از امید به سمت
بهشت بری. خدایا قدم هایمان را بر پل صراط ملغزان.
نوشته ی: م . ی