من" فاطمه ام" تنها یک جمله نیست، قصه ی غربت یک زن مظلومه ست.(قسمت دوم)
بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها به مسجد آمده اما حال خوشی ندارد.
پهلویش بدجور ضربه دیده، آخر زهرا جان با این حال وخیمت
برای چه به مسجد آمده ای؟
آمده ای تا دوباره ازتکرار بی وفایی ها برنجی؟مهربانی قلبت چرا این
قدر بی نهایت است؟آمده ای که چه بگویی زهرا جان…؟
شما که می دانی این مردم گوشی برای شنیدن حرف حق ندارند.
زهرا جان اوج غربتت تا کجاست ؟مگر این مردم تو را نمی شناسند؟
پرده ای کشیده شد،زهرا تاب ایستادن ندارد،بر زمین نشست و حرف
زد، چه دردی می کشد زهرا….چه کسی می فهمید؟
مردم مرا می شناسید؟ “منم فاطمه"،می خواهید از نام پدرم جویا
شوید؟همه او را می شناسید او محمد است ،نه!! بحث نشناختن
نبود، می شناختند به ضررشان بود این آشنایی را باور کنند.
آخر جواب وجدانشان را چه بدهند؟
اگر روزی از آنها سوال شود، می شناختید او را و در خانه اش را
آتش زدید؟می شناختید و آوردن هیزم ها را نظاره گر شدید؟
در خانه ی پاره تن رسول خدا را به آتش کشیدند و تنها سکوت
کردید و در گوش همدیگر زمزمه کردید؟
آری خطبه ی بی بی را که ورق می زنی، تنها همین یک جمله اش
دنیایی درد در خود نهفته دارد،"من فاطمه ام” یک جمله نیست.
تنها خبر از نسبت ها نیست،” من فاطمه ام ” قصه غربت یک زن
مظلومه است که برای دفاع از ولایت پهلویش را شکستند.
نوشته: مرضیه یادگاری حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد.