مصطفی امید آینده اسلام بود.
✍️رابطه ما با حاج آقا مصطفی خیلی عمیق بود. حاج آقا مصطفی به همراه ما در کلاسهای درس پدرمان شرکت می کردند، ایشان یکی دو ماه بعد از ورودش به نجف از پدر من درخواست کرد که یک درس خصوصی با پدرم داشته باشد. شبها بعد از نماز مغرب و عشا درس خصوصی بود. چند نفر از فضلا به علاوه ایشان و برادر بزرگ من در این درس شرکت میکردند که آن درس هفت سال طول کشید. هر درس هم حدود سه ساعت طول میکشید. فقه معاملات میگفت، اما بحث عجیبی بود. خیلی درس پر فایدهای بود. حاجآقا مصطفی همیشه میگفت من از این درس بسیار بهره میبرم. (سید محمد موسوی )
✍️اولین کسی که از رحلت آیت الله سید مصطفی خمینی اطلاع پیدا کرد، خادم منزل وی به نام صغری خانم بود.
✍️: «شب آخر قرار بود برای آقا مصطفی مهمان بیاید. چون دیروقت بود، ایشان رو به من گفتند: صغری برو بخواب، من خودم در را باز میکنم. من هم اول به حرم رفتم، نماز خواندم، زیارت کردم، بعد به خانه آمدم و خوابیدم.
✍️صبح که طبق معمول، صبحانه آقا را بالا بردم، دیدم آقا روی کتاب دعایشان خم شدهاند، فکر کردم که خوابشان برده است، صدایشان کردم و گفتم: آقا… آقا خوابتان برده… که دیدم جواب نمیدهند و زیر چشمشان هم به رنگ خرما شده است.
✍️پایین رفتم و خانم ایشان را که مریض بود، صدا کردم و خودم هم به کوچه رفتم و فریاد زدم که آقامصطفی مریض شده است که در این هنگام آقای دعایی مرا دید و با یکی دو نفر دیگر به بالا آمد و آقا را به بیمارستان بردند.»
✍️سید احمد آقا نیز وقایع تلخ آن روز را چنین نقل میکند که ساعت ۵ صبح حضرت امام ایشان را از خواب بیدار میکنند و به او میگویند: برای اطلاع از حال همسر حاج آقا مصطفی که شب قبل مریض بوده، به منزل ایشان برود.
✍️حاج احمد آقا به سرعت فرمان پدر را اجابت میکند. هنگامی که به منزل حاج آقا مصطفی نزدیک میشود، مشاهده میکند یک تاکسی کنار در توقف کرده است.
✍️هنگامی که وارد منزل میشود، میبیند آقای دعایی، یک برادر طلبه افغانی که در آن جا درس میخوانده، و یک فرد دیگر، از طبقه بالای منزل زیر بغل و پاهای برادرشان را گرفتهاند، تا او را از پلهها پایین بیاورند.
✍️سید احمد آقا به کمک آنان میشتابد و حاج آقا مصطفی را که هنوز پیشانیشان گرم بوده به بیمارستان میرسانند. اما پس از معاینه پزشکی اعلام میشود که ایشان فوت کردهاند.
✍️ پس از شنیدن این خبر، سید احمد آقا با حالت سراسیمه و به شدت افسرده و غم زده وارد منزل می شود. منتهی سعی می کند خودش را از دید پدر دور نگه دارد.
✍️صبح آن روز دوستان، از برخی شخصیت های علمی و محترمین دعوت می کنند تا به عنوان تسلیت و دلگرمی نزد امام بیایند و به نحوی خبر مصیبت بار را به ایشان بدهند. در بین افراد آقایان حاج شیخ حبیب الله اراکی، رضوانی و سید عباس خاتم و کریمی بودند.
✍️این ها نزد امام می آیند و افسرده و غمگین می نشینند، به نحوی که امام احساس می کند این مسأله، مسأله معمولی نیست و خبر از یک حادثه سهمگین دارد. امام ابتدا سراغ حاج احمد آقا را می گیرند و با سکوت ایشان مواجه می شود
✍️به حضار می گویند اگر برای مصطفی اتفاقی افتاده بگویید، من طاقت شنیدن آن را دارم. مجدداً از احمد آقا که خارج از اتاق بوده با فریاد سؤال می کند: چه شده است؟ چه خبر از مصطفی؟
✍️حاج احمد آقا یک مرتبه با صدای بلند گریه می کند و آقایانی هم که در آن جا بودند واکنش نشان می دهند و گریه می کنند و می گویند انا لله و انا الیه راجعون.
✍️امام متوجه جریان می شوند و سپس به دستشان در حالی که پنجه هایش از هم باز بود و به همان شکل روی زمین گذارده بودند خیره می شوند و پس از سه مرتبه لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و سه مرتبه انا لله و انا الیه راجعون گفتن، رو به جمع کرده و می گویند: چون فوت مشکوک است 24 ساعت صبر کنید.
✍️البته این حکم فقهی است و ما در مورد میتی که مثلاً با حالت اغماء و سکته وفات کرده است باید 24 ساعت صبر کنیم تا مطمئن شویم که فوت قطعی است.
✍️کسانی هم که با مسائل عرفانی و مسائل معنوی و اخلاقی سر و کار دارند، حرکت امام را این طور تفسیر و تشبیه می کنند که امام در آن لحظه با یک حالت توجه و تمرکز به ذات متعال و حالت ملکوتی خاص سعی می کند با خیره شدن به دستش، بر اعصابش تسلط یابد و علاقه و حب فرزندش را برای رضای خداوند از قلبش بیرون بیاورد و به جای آن حب خدا و تسلیم در برابر مشیت خداوند را قرار دهد و راضی به رضای او باشد.
✍️بدیهی است که این حالت باعث آرامش می شود و هیچ کس نمی تواند مدعی باشد که امام را در غم شهادت فرزندش گریان دیده است. یعنی امام برای شهادت فرزندش در جمع اشک نریخت.
✍️امام در هیچ یک از مراسم، از حادثه شهادت فرزندشان یاد نکردند. تنها در اولین جلسه شروع درس به عنوان تشکر و تقدیر از کسانی که ابراز احساسات و همدردی کردند، از این حادثه یاد کردند.
✍️❤️و گفتند: مصطفی امید آینده اسلام بود و فقدان او از الطاف خفیه الهی است. الان هم من تصور می کنم که آن واقعه از الطاف خفیه الهی بود.