مادر و نارنج هاي باغچه....يادش بخير
تا وقتی مادرم در خانه بود حال و هوای خانه مان خيلی خوب بود
نمی گویم سختی نبود اما وجودش و حرف ها و خنده هایش صفای
دیگری به خانه می داد. گرمی وجودش مامن و پناهگاه خستگی های
مان بود. صبح زود از خواب بیدار می شد و کار و فعالیتش را شروع می کرد
بوی غذایش نزدیکی های اذان ظهر هر رهگذری را به اشتها می آورد. درخت
نارنج خانه مان با رسیدگی او صفای تازه ای می گرفت. به فکر جمع کردن
بهار نارنج ها بود. به فكر غذای پرندگان و کبوترها، به فکر خستگی پدر بود
به فکر کارهای عقب افتاده دخترانش، به یاد این که امشب برویم خانه دایی تان.
راستی فلانی مریض است احوالش را نگرفتیم .همه اهالی محله او را می شناختند
در مسجد محله خودش بین صفوف بلند می شد و در قسمت خانم ها ،پول ها
را برای کمک در کیسه ای جمع می کرد .چقدر دستانش برکت داشت.
اما الان چند سالی ست که دیگر مادر نیست و عطر حضورش در خانه نمی پیچد
این ها را می گوید و به فکر فرو می رود .چقدر امشب دوباره هوای مادر را کرده
روح همه مادران آسماني كشورم ايران شاد.
مرضيه يادگاري اردچي / حوزه علميه حضرت زينب سلام الله عليها يزد