قسمت پنجم....چی شد طلبه شدم؟
حس غریبی بود شاید یک حس قشنگ، حس طلبه شدن .
سوالات زیادی درذهنم بود. حوزه علمیه حضرت زینب
سلام الله علیها استان یزد که نام کوچه اش شهید موحدین
رحمة الله علیه بود و من هر وقت از روستا به حوزه باز
می گشتم و پایم به اول کوچه حوزه می رسید، لبخندی از
رضایت می زدم؛ اگر چند روز از فضای حوزه دور بودم، دلتنگ
می شدم، با همه وجود حوزه را دوست داشتم ،حوزه ای که
اگرچه برای اولین بار طلبه می پذیرفت اما مدیری داشت که
سالها مدیریت حوزه الزهرا یزد را به عهده گرفته بود و این قدر
توانمندبود که این دومین حوزه ای بودکه به همت موسس
بزرگوار آقای رشید نیا ساخته شده بود و مدیرش خانم قیاسی
بودند و سال هاست که من افتخارم شاگردی و آشنایی در
محضرسر کار خانم قیاسی حفظه الله در استان یزد را دارم.
حالا سالها گذشته،یقین دارم خیلی زود دیر می شود.
حوزه ما بیش از هفتصد طلبه را در خود پرورش داده
و می دهد،
بعضی ها فارغ التحصیل شده اند،هر چند می دانم
فارغ التحصیلی در اسلام معنا ندارد، بعضی مشغول کار
شده اند و آدم های مفیدی برای جامعه شده اند. من هم خداوند
را شاکرم که به عنوان یک خادم بر سر کلاس درس طلبه ها
هر روز حاضر می شوم . با همه وجود از این که راهم
هنوز از حوزه جدا نشده خدای بزرگ را شاکرم.
ادامه دارد….نوشته: م. ي