طعم زیبای زندگی / آش سَنگ
آقای الوند که از تهران به موسسه ی تخصصی دختران شبه خانواده ی
بنت الهدی تشریف آورده بودند،می خواستند به بچه های موسسه
غیر مستقیم بفهمانند که باید کارها بر اساس مشارکت صورت گیرد،برای
همین قصه ی آش سنگ را بازگو کردند،ایشان گفتند:شخصی وارد روستایی
شد،اما هیچ کس به او توجهی نکرد و هر کس سر گرم کار خودش بود،او
ناراحت شد رفت بر فراز بلندی و داد زد که آی مردم می خواهم برایتان آش
سنگ بپزم ، همه جمع شوید،بعد از تعداد جمعیت روستا پرسید گفتند:
“هفتصد نفر"گفت خوب من که ظرف به این بزرگی ندارم،چه کسی می تواند.
برود ظرفی بزرگ بیاورد؟چند نفری داوطلب شدند،بعد ادامه داد خوب برای
پختن آش هیزم لازم است ،چه کسی این کار را می کند؟ باز چند نفر اعلام
همکاری کردند، ظرف که آماده شد،آن را آب کردند و بر روی آتشی که از
هیزم ها بر افروخته شده بود گذاشتند و آن شخص از خورجین همراهش
قلوه سنگ بزرگی بیرون آورد و آن را شست و داخل دیگ بزرگ انداخت و با
ملاقه ای که باز هم کسی داوطلبانه آورده بود هم زد،بعد رو به جمعیت
گفت:چه کسی می تواند رشته و سبزی آش را بیاورد،چه کسی می تواند
ادویه و …بیاورد؟خلاصه هر کسی چیزی آورد و وقتی آش به این شکل آماده
شد، با ملاقه سنگ را از داخل دیگ در آورد و گفت :این هم از آش سنگ ما
که آماده شد،مردم با تعجب به هم نگاه کردند،مرد مسافر گفت:می خواستم.
به شما بفهمانم که برای موفقیت دریک کار همه باید تلاش و مشارکت کنند،تا
طعم زیبای زندگی را همه بچشند،زندگی زیباست اگر قدردان لحظات نابش باشیم.