صراحت مهاجر در بیان حق
قسمت سوم کتاب پس از بیست سال
عده ای به دروغ خود را علوی جا می زنند و به کاروان حمله می کنند. سلیم شیخ ذو الکلاع و خانواده اش را نجات می دهد. اما شیخ به شدت از او ناراحت است که قرار نیست به خاطر این نجات من نظرم را تغییر دهم و از همین راهی که آمدید، باز گردید.. سلیم مشوش به دمشق می رسد و می بیند به امر معاویه همه باید به جنگ با رومیان بروند. سلیم می خواست با این رفتن به معشوقه اش کمتر فکر کند. برادر مهاجر دوست سلیم نامش عبد الرحمن است و همیشه به دنبال منافع خود بود، اما مهاجر نه.
مهاجر بی پروا به سلیم می گوید” تو مولا علی را دوست داری، اما از معاویه هم بیزار نشده ای، بسیاری هستند که مولا علی را دوست دارند، اما به بنی امیه هم بی رغبت نیستند.” سلیم از این صراحت دوستش دلتنگ شد. مهاجر که فهمید زیاده روی کرده است، دست بر شانه سلیم گذاشت و گفت:” البته سزاوار سرزنش نیستی، تو تمام عمر در شام بوده ای. من نیز اگر جای تو می بودم، شاید یک عبدالرحمن دیگر میشدم، بلکه بدتر. “سلیم سکوت کرد. مهاجر ادامه داد:” با این حال به تو غبطه میخورم که نذر کرده علی هستی. اگر علی نبود، شاید هم اکنون در ترکستان یا روم، شاید هم در ص 119 حجاز بردگی میکردی، یا چوپانکی میشدی که جز بوی گوسفند، چیزی نمی فهمیدی. “و خندید. ص 120به معاویه خبر می دهند که کسی که به ذو الکلاع در بین مسیر حمله کرده، عمروعاص بوده و معاویه در دل او را تحسین کرد. در ادامه کتاب، سلیم به جنگ با رومیان می رود و بین دو دوست (سلیم و مهاجر) گاهی نامه هایی رد و بدل می شود.
یادگاری. حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد
#روایت_زن_مسلمان
#باید_ها_و_نباید_های_فضای_مجازی