تنها غافلان از مرگ، در این دنیا ذخیره می کنند. "
قسمت دوم کتاب پس از بیست سال
خانه ابوذر بعد از ناحیه فقیر نشین شهر است که با زن و دخترش به سختی روزگار می گذراند. تمام اسبابش در خورجین الاغی جا می شد.” پیامبر به او لقب مسیح مسلمانان داده بود.” ص49 سلیم و دوستش مهاجر به ابوذر و همسرش سر می زدند وقتی هم 399 دینار از سوی معاویه برایش می آورند، رد می کند. سلیم به قصد همراه شدن با کاروان ذو الکلاع از منزل خارج می شود و به دروغ می گوید می خواهم به اورشلیم بروم تا به مزارع پدر سر بزنم. کسی نمی داند مهاجر و سلیم در بین کاروان هستند. نامه ای به ذو الکلاع می رسد که “از همان راه که آمده اید باز گردید که به جای نیل خروشان، مرگ در انتظار شما نشسته است.” ص 80
ابوذر کمی جنس به بازار آورده بود برای فروش، اما به فکر رفت. به یاد می آورد وقتی به جستجوی پیامبر اکرم صلوات الله علیه به مکه رفت و مولا او را مهمان خویش کرد و از عمد مشغول چراغ شد، چون تنها خوراک شب آن خانه بود تا مهمانش بدون شرم غذایش را بخورد و پیامبر مهربانی ها برای او از اسلام گفت.
در افکارش غرق بود که زنی گفت خریدار اجناس شما هستم و چند سکه داد، اما ابوذر جز یک سکه بقیه را بر گرداند.
“زن متعجب گفت: مابقی را برای فردایت اندوخته کن. ابوذر گفت:” تنها غافلان از مرگ، در این دنیا ذخیره می کنند. “ص86
ابوذر با همان پول، نانی می گیرد و نصف همان نان را هم به زنی فقیر داد.
مردم خسته شده از ستم، از ابوذر می خواهند دادشان را از ظالمان بگیرد و این اعتراض ها به سمت کاخ سبز روانه شد. حوراء همسرش هشام را نصیحت می کند که یادت بیاید پیامبر اکرم صلوات الله علیه، مولا امیر المومنین علی علیه السلام را به یمن فرستاد و مردم بر خلاف عدم استقبال از خالد بن ولید فوج فوج به اسلام روی آوردند، اما بعدها چون هشام پدر سلیم خیانت کرد و غنایم را تقسیم کرد. مولا علی علیه السلام او را عزل کرد. اما هشام بعد از 20 سال هنوز کینه مولا را در دل داشت.
ادامه دارد… یادگاری حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد
#روایت_زن_مسلمان
#باید_ها_و_نباید_های_فضای_مجازی
#کتاب_پس_از_بیست_سال