وخدایی که همین نزدیکی ست / او که مهربانی اش همیشه شامل حالم شده.
چه زیباست وقتی خدا در همه ی زندگیمان حضور داشته باشد،وقتی لحظه ای
از یاد این خالق هستی بخش غافل نباشیم و این درس بزرگ را از رسول مهربانی ها
بیاموزیم آن گاه که “کافری حضرت محمد صلی الله علیه و آله را دید که در جایی خوابیده اند
و در حال استراحت هستند گفت: بَه بَه چه جای خوبی ! نه کسی او را می بیند و نه سلاحی
دارد که از خود دفاع کند.
آرام شمشیر را کشید و آمد تیزی شمشیر را روی گلوی ایشان گذاشت ،وقتی حضرت محمد
صلی الله علیه و آله چشم باز کردند، دیدند ایشان بی سلاح و کافر مسلح است .
کافر گفت: کیست که تو را از دست من نجات دهد؟پیامبر اکرم اصلا نترسیدند و فرمودند.
خدا نجات می دهد، کافر گفت :حالا ببینم چگونه نجاتت می دهد و شمشیر را بالا برد که بزند.
پایش لغزید و به زمین خورد و شمشیر از دستش رها شد و در هوا شروع به چرخیدن کرد.
حضرت به چابکی از جا جستند و قبضه ی شمشیر را گرفتند و زیر گلوی کافر گذاشتند و
فرمودند:حال کیست که تو را نجات دهد؟ گفت کرم و لطف شما ،حضرت شمشیر را به او دادند
و فرمودند:برو.
کافر چند قدم رفت ولی باز گشت و گفت “اشهَدُ اَن لا اله الا الله و اَشهَدُ اَنَّ محمد رسول الله”
معبودا!به ما ادب بندگی بیاموز و ما را از شیعیان واقعی پیامبران و ائمه ی اطهار علیهم السلام قرار ده.
منبع :گزیده ای ازسخنان استاد شایق حفظه الله
روح که بزرگ شد،ماندن برایش در بدن خاکی سخت می شود.
با خودم که فکر می کنم به این می اندیشم که، چقدر بعضی از بندگان خوب
خدا_مثل شهدا_زیبا زندگی کردند،بر ای این که به هدف نهایی اشان برسند.
تلاش های بیشمار کردند و عاقبت بخیر شدند.
استاد هژبری در سخنانشان از شهید بالا زاده سخن می گفتند،او که اهل اردبیل
بود و وقتی دید تلاش هایش برای رفتن به جبهه نتیجه نمی دهد و او را به خاطر
سن کم اعزام نمی کنند به تهران می رود و با رییس جمهور وقت که مقام معظم
رهبری حفظه الله بود ،دیداری می کند و به ایشان می گوید که از شما خواهشی
دارم و آن این که به مداحان اهل بیت و علمای اسلام بفرمایید که دیگرکسی روضه ی
حضرت قاسم علیه السلام را نخواند،چرا که او وقتی اذن میدان رفتن خواست کسی
مانع او نشد ،اما امروز به من سیزده ساله اذن جبهه رفتن را نمی دهند.
آری و با این توکل و توسل بالا ،اذن رفتن برای او صادر می گردد .
می خواهم بگویم بعضی از این شهدا سن کمی داشتند، اما روح بزرگی داشتند ؛مملو
ازعشق به خدا و رهبری.
آری !روح که بزرگ شد، ماندن در این دنیا برایش سخت می شود.یادشان گرامی.
من به شهید محمد باقر عاصی گفتم:من هم می خواهم به جبهه بیایم.
وقتی به چهره ی خانم خاتم یزدی در حوزه می نگرم به حال معنوی اشان
غبطه می خورم،روزی که واحد فرهنگی حوزه تصمیم گرفته بود به یاد همسر
شهیدشان از ایشان تجلیلی به عمل آورد، خوشحال بودم که توفیق نشستن
و گوش فرا دادن به سخنانشان را دارم، چون که ایشان سکوت معنا دار عجیبی
در حوزه دارند.
وقتی از ایشان سوال شد که زنان چه نقشی در زمان جنگ بر عهده داشتند؟
فرمودند:در شهر تلاطم عجیبی بود، هر کسی سعی می کرد خود را به جبهه
برساند،آنهایی که سنشان کم بود، به هر طریقی بود سنشان را بالا می بردند.
خانم ها نقش بسیار موثری داشتند، هر کس از هر چه داشت برای کمک به
جبهه دریغ نمی کرد،زنهای زیادی جمع می شدند،ملحفه و لباس می دوختند.
آبغوره می گرفتند،غوره می آوردند،شیشه می آوردند،روزی به شهید محمد
باقر عاصی گفتم من هم می خواهم به جبهه بیایم، فرمودند:اگر شما ها بخواهید.
بیایید که ما باید همیشه مشغول خانه درست کردن برای شما باشیم.
آنها به جبهه می رفتند و باز در شهر تلاطمی عجیب بر پا می شد.
ز تربت شهدا بوی سیب می آید / وشهید مهدی قدیری انتخاب شده بود تا در جزیره ی مجنون شهد شیرین شهادت نوشد.
وقتی خانم قدیری با گام هایی استوار آمد تا وصیت نامه ی عموی
شهیدش را بخواند،حس و حال زیبایی بر آن مکان حکم فرما شد.
خانم قدیری یک طلبه ست، تازه چند روزی از مقطع سیکل پا به
محیط مقدس حوزه گذاشته و ما دعا می کنیم همگی بتوانیم ادامه
دهنده ی راه شهدا باشیم،وصیت نامه ی عمویش را گرفتم تا از باب
تبرک و تیمن چند جمله ای از سخنان زیبای شهید مهدی قدیری را
بنویسم،او که در نیایش های عارفانه و عاشقانه اش با معبود این گونه
مناجات می کند:“یا الله می ترسم آن طوری که غلام بایستی در مقابل
اربابش انجام وظیفه کند نکرده باشم…بار الها ترسم از آن است که نکند.
بر اثر سنگینی گناهانم نتوانم سبک سبک شوم و به سویت پرواز کنم.
آری و پس از لحظاتی چه زیبا شهید قدیری از همرزمان شهیدش سخن
می گوید.“حسین که از آگاهترین و پاکترین بود …حمید که از متقی ترین
و پرهیزکارترین افراد بود،او بود که شهادتش پرواز را به آنهایی که
نمی توانستند یاد داد؛مخصوصاً من و امثال من،عباس که پر از اخلاص و
معصومیت بود و شهادت او بود که زندگیم را عوض می کرد و به من
حرکت داد …خدایا من رفیق نیمه راه شدم …اگر رضایت تو در شهید شدنم
است مرا ببر و اگر رضایت تو در ماندنم است ،مرا نگهدار و متوجه ام باش.
الهی رضا برضائک و تسلیما لامرک.”
اما شهید مهدی قدیری انتخاب شده بود تا نامش در لیست شهدا برای همیشه جا
گیرد و در تاریخ 1365/2/6 در جزیره ی مجنون عراق شهد شیرین شهادت نوشید.
یاد و نامش گرامی.
شهید همت رحمةالله علیه:ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم.
وقتی سخن شهید همت رحمة الله علیه را دیدم با خود اندیشیدم.
که به راستی اگر روزی ازما پرسیدند،چرا در برابر آن بدحجاب یا آن
منکر اجتماعی سکوت کردی چه جوابی باید داد؟
معلوم می شود امر به معروف و نهی از منکر آن قدر مهم و حیاتی ست.
که خدای بزرگ وقتی حضرت موسی علیه السلام را برای ارشاد فرعون
که ادعای خدایی می کند، می فرستد از او می خواهد با او با قول
لَیّن و سخن زیبا سخن بگوید،راستی آدم های اطراف ما که از فرعون
بدتر نیستند؟چه بسا با حرف و تذکری دلسوزانه راه جوانی ناآگاه عوض شود.
و سخن این شهید بزرگ را به خاطر بسپاریم که ما “حق نداریم با آنها برخورد
تند کنیم،از کجا معلوم که ما در انحراف این ها نقش نداشته باشیم؟”
بار الها!به ما کمک کن، در تمامی لحظات زندگی آن گونه که مورد رضایت
تو و ائمه ی اطهار غلیهم السلام رفتار کنیم.آمین یا رب العالمین.