سه ساله بود اما حماسه ساز شد،همان راهی را رفت که باور پدر مهربانش بود.
فردا روز شهادت یه دختر سه ساله ست، کسی اونو بشناسه یا نه از
بزرگی و خانمی اش کم نمیشه، چیزی که مهمه اینه که…او کوچیکه
اما با دستای کوچیکش گره های بزرگی رو باز می کنه، او کوچیکه اما
نوع حرف زدنش با پدر مهربونش رو باید مثل تصویری زیبا همیشه در قاب
قلبمان نگه داریم.
مهربونی اش رو به آدمای اطرافش و بیشتر به عمه جانش باید ستود،یقینا
تو اون خرابه که بود به هیچ کدوم از دخترای شامی حسادت نکرد،آره بهش
میگن سه ساله ،اما به اندازه ی عمر همه ی آدما درس زندگی برا گفتن داره.
حاضره کتک بخوره اما از هدفش دست بر نداره ،حاضره درد رو به جون بخره.
اما بی تابی نکنه…فقط برای این که به راهی که پدر مهربوش رفته اعتقاد
داره،اگه فکر کنی همه ی غم رقیه گرسنگی و تشنگی بوده، اشتباه کردی.
به نظرم غم رقیه اینه دشمن معجر از سرش بر نداره، مثل دغدغه عمه
جانش زینب،سه سال بیشتر نداره، اما با خودش و با شهادتش و با جون
دادنش به خیلی ها درس یاد میده، یادمون داد پای اعتقاداتمون بایستیم و
حتی جون بدیم اما دست از باور و عقیده امون بر نداریم…حتی اگه با سنگ
نیش و کنایه دلت رو شکستند.
و این چنین شد که رقیه ی سه ساله هم برای همیشه در تاریخ حماسه
سازان کربلا ماندگار شد،با همراهیش،با حرف هایش،با بی تابی نکردن
-هایش،با چادرش و…
السلام علیک یا رقیه بنت الحسین علیه السلام