دل نوشته / کاش انتظار آن قدر بی تابمان می کرد که برای آمدنت به پا می خواستیم و از هر کسی که تو را می شناخت ،سراغت را می گرفتیم.
رسیدیم به پایانه ی اتوبوس های خط واحد،نمی دانستم خطی که
باید سوار شوم تا به مقصد برسم،در کدام ردیف توقف کرده؛خط واحدهای
زیادی در پایانه بود،مرتب از این ردیف به آن ردیف می رفتم و نوشته های
جلوی خط واحدها را می خواندم،رفتم به نزدیک باجه ای که مرد میانسالی
آن جا نشسته بود،سوال کردم که خط واحد فلان مسیرجایگاهش کجاست؟
مرد بی تفاوت اسکناس های 500 تومانی را روی هم مرتب می کرد،کارتم
را که به همراه پول به طرفش گرفته بودم را گرفت و شارژ کرد،فکر کردم
حتما متوجه سوالم نشده ،باز سوال را تکرار کردم و او انگار حوصله ی
حرف زدن با هیچ کس را نداشت،در حالی که کارت دیگری را می گرفت
تا شارژ کند گفت:نمی دانم از باجه ی کناری بپرس.
مردی که در آن جا بود گفت:ردیف سوم،تازه متوجه شدم هنوز باید کمی
منتظر بمانم در این لحظه که حیران مانده بودم ومنتظر، بیاد چیزی افتادم.
با خودم گفتم: در انتظار اتوبوس خط واحدی از چند نفر سوال می کنی.
به این طرف و آن طرف می روی،برای اطمینان باز از آدم های اطراف
سوالت را مجددا می پرسی، سالهاست اگر این گونه منتظر یوسف
زهرا ارواحنا فداه بودی و ازهر کس سوال می کردی که چرا دیر کرده
و جایگاهش کجاست ؟شاید تا حالا مولا ظهور کرده بود.
مهدی جان !مرا به خاطر تمام کوتاهی هایم ببخش.