دل نوشته / حس غریب
سرش را به دیوار تکیه داد،دلش خیلی گرفته بود،حس غریبی تمام
وجودش را در بر گرفته بود،زیر لب گفت:کاش کسی در این لحظات کنارم
بود تا برایش کمی حرف بزنم، شاید از دست این بغض بیگانه رها شوم اما
ناگهان از حرفش به یاد غربت امامی افتاد که شاید او هم خیلی وقت ها
تنها بود و کسی به یادش نبود،چقدر روزها و شبهایی که در غفلت از یاد
مولایم مشغول کارهای خودم بودم،چقدر بی توجه به تنهایی یوسف زهرا
ارواحنا فداه در غفلت به سر بردم.
خدایا!حالا حاضرم تمام این حس غریبی و دلتنگی را با همه وجود به دوش
بکشم چون هرگز ذره ای به پای دلتنگی های مولای غریبم نمی رسد.
فدای دلتنگی های دلت امام مهربانم. مرا به خاطر تمام بی توجهی هایم
ببخش. اللهم عجل لولیک الفرج / م . ی