دختری به نام عظیمه/تقدیم به همه ی آنهایی که اراده ای آهنین دارند.
یه سنگ صبور می خواست تا پای حرفای دلش بنشینه ومن می خواستم اون
سنگ صبور ی بشم که او می خواد،تا او از مهربونی های کسی بگه که شاید
کمی از لحاظ جسمی با ما متفاوت باشه، اما یه دل دریائی داره؛برام گفت که
درسته تو زندگیشون مشکلات زیاده، اما چون از طرف خداست؛ حاضر نیستند.
با هیچی تو دنیا عوضش کنند،از دوستی گفت که یه شاعره،یه شاعر عاشق
با یه روح متعالی،دوستی که وقتی همنشین لحظات تنهائیش می شی .
حضور خدا رو حس می کنی و آرامشی عجیب به سراغت میاد،دوستی که بر
خلاف روح بزرگش، جسمی نحیف داره؛او که تا اول دبیرستان می تونسته روی
ویلچر بنشینه و درس بخونه، اما کم کم دیگه توان نشستن روی ویلچر رو هم از
دست میده و الان دیگه قادر به هیچ حرکتی نیست اما نه!انگار چیزی قرار نیست .
عظیمه ی قصه ی ما رو از تلاش و تقلا برای اون چیزائی که دوست داره، منصرف
کنه،حتی اگه پائی نباشه که او رو به هدفش نزدیک کنه.حالا او روزها برای
خودش یه برنامه ریزی کرده کتاب می خونه،شعر میگه و از لحظات عمرش استفاده
می کنه،اینا رو ننوشتم تا دلت خدای ناکرده پر از غم بشه، اینا رو نوشتم تا
بفهمیم که باید شاکر خدای مهربون باشیم ،از این که با پای خودمون راه می ریم.
پله هارویکی دو تا طی می کنیم،آزادانه هر جا که اراده کنیم، پا می ذاریم ولی
در این میان یادمون باشه که از اون حد و مرزی که خدا برامون مشخص کرده پارو
فراتر نذاریم و خداوند رو به خاطر سلامتی که به ما داده شکر گذار باشیم.
نوشته ی :م . ی