دايي حسين
امروز پنج شنبه ست و کسانی در برزخ چشم به راه خیراتی
از سوی ما هستند ،عزیزانی که یه روزی مثل ما نفس
می کشیدند و روی همین زمین زندگی می کردند و با حرفا
و تشویق های خوب راهنمامون بودند..چقدر قشنگه آدما
تا وقتی زنده هستند، به یاد هم باشند؛ با حرف و کلامی
نیک گرهی از مشکلات اطرافیان باز کنند.
من هم امروز به یاد دایی حسینم افتادم، که چند
سالی ست از دنیا رفته ،اما هر وقت یادشون می افتم
روزهایی در نظرم می آید که ….
نوجوان بودم، وقتی می خواستم غذایی مثل ماکارانی
درست کنم،خراب می شد….یه روز دایی حسین اومد
خونه ما….بهش گفتم: دایی من نمی دونم چرا هر موقع
ماکارانی درست می کنم خراب میشه؟ با همون حالت
شوخ طبعی که همیشه داشتند با لبخند گفتند :”
دایی من تو جبهه یه لشکر رو غذا می دادم.
روی همه ماکارانی ها بايد آب سرد بریزی، بعد اونا رو
دم کنی…..اگه ماکارانی ها داغ باشن و بخوای دم بذاری
خب معلومه مثل خمیر به هم می چسبه….و از اون روز
به بعد غذای من دیگه خراب نشد….. با یه فوت کوزه گری
به نسبت بقیه دایی هام خیلی بیشتر -از همه اونا- به
مادرم سر می زد، پای درد دلای او می نشست و
دلداریش می داد، واقعا دلسوز بود.
چون تو روستا بودیم بعضی ها خیلی مشوق درس
خوندن من نبودند.کار دشواری بود
درس خوندن اون هم تو محیط روستا …برای یه دختر
که همه آرزوش درس خوندن و علم آموختن بود ،اما
دایی همیشه مشوق من بود ،می گفت:” دایی برو درس
بخون تا به یه جایی برسی."روحش شاد.
دایی جان!
امروز برای شما و همه اونایی که الان در برزخ هستند
طلب خیر می کنم.و براتون فاتحه ای می خونم و به
بیادتون هستم.روح همگی تون شاد.
شادی روح همه علما، صلحا، عزیزانی که در برزخ
هستند صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.