حاضری چقدر برای سلامتی ات خرج کنی؟
روزی پدر خانواده ای بسیار ثروتمند،پسرش را با خود به روستایی برد.
تا به او نشان دهد که مردم فقیر چگونه زندگی می کنند.
آنها چند روزی را در مزرعه ی خانواده ای که تصور می کردند فقیرند گذراندند.
در بازگشت پدر از پسر پرسید:چگونه سفری داشتی؟به من بگو در این سفر چه ها یاد گرفتی؟
[پسر گفت:] دیدم که استخر ما فقط تا وسط باغچه کشیده شده است اما جوی خانه ی آنها انتهایی ندارد.
ما در باغچه مان فانوس داریم وآنها در شب ستاره ها را.
ایوان خانه ی ما،مشرف به حیاط جلویی است و آنها سر تا سر افق را دارند.
ما فقط تکه زمینی برای زندگی داریم و آنها مرتع هایی دارند که تا چشم کار می کند ادامه دارد.
ما مستخدمانی داریم که خدمتمان را می کنند.ولی آنها به دیگران خدمت می کنند.
ما غذایمان را می خریم،ولی آنها غذایشان را می کارند.
ما دورمان را دیواری کشیده ایم تا محافظت مان کند و آنها دوستانی دارند که محافظتشان می کند.
متشکرم پدر که نشانم دادی ما چه اندازه فقیریم.
مجله ی خانه ی خوبان،شماره ی 35مهر ماه 1390،صص17_16
دارم به این فکر می کنم که همه ی ما چیز های با ارزشی در زندگی داریم.
که کافی است با همه ی وجود به داشتن آنها پی ببریم.
و بدانیم که هر یک از ما می تواند با نوع نگرشی که به زندگی،دوستان و دنیای اطراف دارد .
خود را خوشبخت یا خدای نا کرده بدبخت تصور کند.
حالا چشمانت را ببند و تصور کن.اگر یک روز از خواب بیدار شوی.
و ببینی تمام موهایت بر روی بالش ریخته یا وقتی صبح هنگام ،از صدای آواز پرندگان از خواب بهاری بیدار می شوی .
ببینی دیگر چشمهای قشنگت جایی را نمی ببیند چه می کنی؟
حاضری چقدر پول خرج کنی تا دوباره سلامتی به تو بر گردد؟
خدایا !ای مهربان من!با همه ی وجود اعلام می کنم که زندگیم را دوست دارم و تو را به خاطر نعمت هایی که به من دادی شکر می گویم.
چرا که باور دارم خوشبخت ترینم.