بیاین بریم مجلس عروسی شمس و قمر
چون که شد فاطمه نه ساله به صد عزت و ناز
خواستگارش همه گشتند بزرگان حجاز
پس نبی کرد و خطاب همه را گفت جواب
چون که شد قطع امید همه از شاه و ولی
پس برفتند ابابکر و عمر نزد علی
که یقین فاطمه را بهر تو بنموده رسول
که برفتند بزرگان و نفرموده قبول
چون تو شاه عربی،با نبی هم نسبی
خواستگاری بنما فاطمه را ای شه دین
شاید از بهر تو، تقدیر خدا گشته چنین
چون تو شاه عربی،با نبی هم نسبی
چون علی گشت دوان در پی مقصود روان
شاد گشتند ملائک همه در باغ جنان
حوریان شاد شدند،از غم آزاد شدند
چون که شد وارد منزلگه پیغمبر خویش
از حیا همچو گلابش ز جبین عرق بریخت
حوریان شاد شدند،از غم آزاد شدند
آن زمان ختم رسل گفت و بگو حاجت خویش
که بر آورده شود حاجت تو بی تشویش
چون تو شاه عربی،با نبی هم نسبی
گفت و حیدر که ایا پادشه هر دو سرا
یه توقع ز تو دارم که کنی شاد مرا
صفحات: 1· 2