معبودا چنان کوچکم نکن که از یاد دیگران غافل بمانم.
در یک مرکز مشاوره چند سال پیش جملات زیبایی را دیدم
که بر در و دیوارش نقش بسته بود، یکی از آن جملات زیبا
این بود که:"هیچ کس آن چنان بزرگ نیست که احتیاج به
کمک نداشته باشد و هیچ کس آن چنان کوچک نیست که
نتواند دستی را بگیرد."خدایا به همه ی ما کمک کن تا بتوانیم
ازخدمت به خلق و دستگیری از دیگران در همه ی لحظه های
زندگیمان غافل نباشیم.آمین.
این همه دلت را اِشغال مکن.
نکنه این جمله حکایت خیلی از دقایق و ساعت های
عمر ما باشد.
این همه دلت را اِشغال مکن / شاید خدا پشت خط باشد.
اگر در ذهن کودکی تصور غلطی از خدا جا گرفت،چه کسی مقصر است؟!
در صفحه ی خانگی آموزش مجازی حوزه های علمیه مطلب
زیبایی از دوست بسیار فعالم خانم اشرف السادات مطلوبي
دیدم که تصمیم گرفتم با ذکر منبع آن را در وبلاگم بگذارم
تا شما هم از آن استفاده کنید.حرف های یک کودک که می تواند
ما را به تامل وا دارد.
خدا به ما انگشت داده - مامان میگه: «باچنگال غذا بخور»
خدا به ما صدا داده - مامان میگه: «جیغ نزن»
مامان میگه: «كلم بخور،حبوبات و هویج بخور»
ولی خدا به ما هوس بستنی شیره ای داده
خدا به ما انگشت داده - مامان میگه:«دستمال بردار»
خدا به ما آب گل آلود داده - مامان میگه: «شالاپ شولوپ نكن»
مامان میگه:«ساكت باش،خوابه بابات»
اما خدا به ما درِ سطل آشغال داده كه میشه باهاش شترق صدا داد.
خدا به ما انگشت داده - مامان میگه:«باید دستكش هات رو دست كنی»
خدا به ما بارون داده - مامان میگه،«مبادا خیس بشی»
مامان می خواد كه ما مراقب باشیم و زیاد نزدیك نشیم
به اون سگ های قشنگ غریبه ای كه خدا بهمون داده نوازششون كنیم.
خدا به ما انگشت داده - مامان میگه: «برو دستت رو بشور»
ولی آخه خدا به ما جعبه های پر از زغال. تن های سیاه شده قشنگ
داده،چه جور! من چندان باهوش نیستم،ولی یه چیز رو مطمئنم بخدا
یا مامان داره اشتباه می كنه،یا اگه نه،خدا”
و من در آخر می نویسم:راستی اگر در ذهن کودکی تصور
غلطی از خدا جا گرفت چه کسی مقصر است؟
گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ
www.seemorgh.com/Entertainment
آقا محمد......محمد جان.... / جان دلم نرگس خانم......
نرگس: محمد این چه لباسیه که برا بچه خریدی؟
محمد:مگه چشه؟
نرگس: چشه؟ تو به این میگی چشه؟! آخه کی باورش
میشه تو اینو 30 تومن خریدی؟!!
نرگس: همیشه بهت گفتم خواستی برا بچه لباس بخری به
من بگو خودم می خرم.
اما کو گوش شنوا! این لباسشم شد مثل لباس عید پارسال.
فاطمه:خواهرمن چرا اینقدر بحث میکنی با شوهرت؟والا به خدا
ارزششو نداره!
فاطمه: اتفاقا آقا محمد سلیقشون حرف نداره من که از این بلوزه خیلی
خوشم اومده…(باصدای بلند)
خواهرمن هیچ وقت شوهر تو جلو کسی ضایع نکن مردا احترام میخوان…
غرور دارن…….نرگس: راست میگی؟!
فاطمه: آره والا، من خودم از یه حاج آقایی تو تلویزیون شنیدم که می گفت
اگه بخواین شوهرتون به شما احترام بذاره ،بهش احترام بذارید مخصوصا جلو
جمع ………….می گفت بایدشوهرتونو با احترام صدا بزنید……….مثلا بگید گه
آقا محمد، محمد جان…..شوهر از این جور خطابا و تعریفا خوشش میاد……
نرگس: راست میگی فاطمه؟!
فاطمه:آره به جان علیرضا
نرگس: حالا چیکار کنم؟خیلی بد شد جلو تو دعواش کردم نه!!
بذار از دلش در بیارم…….
نرگس: آقا محمد………..محمد جان……….
محمد:جان دلم نرگس خانم….
این مطلب زیبا را دوست بزرگوارم حانم عبادی در قسمت فرهنگی آموزش
مجازی گذاشته بودند.ان شاءالله ادب و احترام هایی زیبا در زندگی هایمان
حکم فرما شود.آمین یا رب العالمین
پنج فرمول دوستی با خدا
نمی دانم در کدام کتاب این مطلب زیبا را خواندم، اما برای
نویسنده اش در هر کجا که هست آرزوی عاقبت بخیری دارم.
در آن کتاب ارزشمند از پنج فرمول دوستی با خدا سخن گفته
بود که اولین آن این بود:"با وضو باشید،قرآن را ببوسید،به چشم
بمالید و 50 آیه بخوانید"،دیگر این که"وقتی دلتان برای خدا تنگ
شد دو رکعت نماز بخوانید.”
وقتی"نعمتی به شما رسید در خلوت سر برمهرکربلا بگذارید،سجده
شکر کنید."یکی دیگر از فرمول های دوستی با خدا"خشنودی حضرت
زهرا سلام الله علیهاست” و دیگر “خشنودی امام زمان ارواحنا فداه”
راستی چگونه می توان در زندگی همیشه رضایت بی بی دو عالم را
مد نظر قرار داد؟چگونه می شود از غفلت ها در امان بود و بین دو
راهی های زندگی ، رضایت ائمه ی اطهار علیهم السلام و راه حق را
برگزید؟ زهرا جان،ای دختر رسول مهربانی ها یاری امان نما تا از
غفلت ها و جهالت ها و گناهان رهایی یابیم.آمین یا رب العالمین
چادر خوب من / من تو را همین طور ساده ی ساده دوست دارم.
امشب در صفحه خانگی سامانه ی آموزش مجازی حوزه های علمیه ی
خواهران چشمم به مطلب زیبایی افتاد که دوست عزیزی به نام خانم مرضیه
عبداللهی پور آن را نوشته بود،البته منبع را ذکر نکرده بودند،نمی دانم شاید
هم این متن زیبا را خودشان نوشته بودند،بهر حال آن را با اجازه ی ایشان
در وبلاگم می نگارم تا همه ی دوستان خوبم از آن بهره ببرند.
این روزا…مردم شهر دارن دنبال رنگ سال می گردند…
مانتوهای رنگارنگ…شلوارای قشنگ…منم دارم دنبال یه چیز جدید میگردم…
آخه میدونی چادر خوب من…هم من بزرگ شدم…هم تو کوچیک…
باید یه دوست جدید برای خودم پیدا کنم…برای همین لازم دونستم
از همه ی زحمتات توی این دو سال تشکر کنم…از چادر قبلیه هم معذرت
میخوام،واقعا که حق رفاقت رو به جا آوردی…یادش بخیر…
چه روزایی توی این دو سال با هم داشتیم،چه طعنه هایی که با هم
شنیدیم و سکوت کردیم…یادته…توی گرمای ماه رمضون می رفتیم کلاس…
چه قدر سخت بود،وقتی به خاطر تو آقای استاد بهم خندید رو یادت میاد…
وقتی بهم گفت جام توی هیئتای عزاداریه نه کلاس،وقتی گفت با این
رنگ تو ،افسرده میشه و باید برای درس دادن شاد باشه…
یادته من حتی گریه هم کردم…آخه تو چقد غریبی چادر خوب من…
چه روزگاری داشتیم با هم…دو سال پا به پای من اومدی…دستت درد نکنه…
پیش صاحبت زهرا (سلام الله علیها) سفارش من رو هم بکن،بهش بگو
گناهام رو به حق چادر خاکیش ببخشه…راستی اصلا نگران دوست جدید نباش.
بهش حسودی هم نکن…اون هم مثل خودته…ساده ی ساده…
من تو رو همینطور ساده ی ساده دوست دارم،دعا کن اونم دوست خوبی برام باشه…