فکری برای وضع بد این گدا کنید.
” فکری برای وضع بد این گدا کنید/ باشد قبول من بدم اما دعا کنید/
هر کار می کنم دلم احیا نمیشود/ قرآن به نیت من بیچاره وا کنید/
بی دردی است دردِ من در به در شده/ بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید/
برگشتهام به سوی شما ایها العزیز / در خیمهگاه خویش مرا نیز جا کنید/
بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟/ قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید/
در پشت خانهی تو نشستن مرا بس است/ اصلا که گفته حاجت من را روا کنید؟! “
اللهم عجل لولیک الفرج….
لبخند رضايت عقيله بني هاشم بدرقه زندگي هايتان
پیرهن رفت ، ولی چادر من هست هنوز
تو سرت رفت به نیزه ، سر من هست هنور
لشکرت رفت ز دستت ، تو ولی غصه نخور
چند تا دخترکِ لشکر من هست هنور
هر چه فریاد زدی ، هیچ کسی گوش نکرد
و صدای تو در این حنجر من هست هنوز
من نبینم که تو فریاد غریبی بزنی
با خودت زمزمه کن ، خواهر من هست هنوز
گرگها زوزه کشان خون تنت را خوردند
خون تو در رگِ این پیکر من هست هنور
خواهرت رفت اسیری ، تو ولی غم نخوری !!
گر چه بردند ، ولی معجر من هست هنوز
حنجرت خشک شده ، اشک ببارم رویش
چند تا قطره به چشم تر من هست هنور
گر چه در لحظه ی آخر رخ تو بوسیدم
رگ تو ، بوسه گه آخر من هست هنوز
یک زنی گوشه ی گودال ، زبان میگیرد
در کنار بدنت مادر من هست هنور
ماندنم دست خودم نیست ، مرا می بَرَنَم
گر چه بر خاک ، گل پرپر من هست هنوز
مضطر واقعی کرب و بلا من هستم
جلوه ی تو به دل مضطر من هست هنوز
تا که لب باز کنم ، خون بشود قلب فلک
سوز ، در ناله ی نوحه گر من هست هنوز
گر چه عریان شده ای ، گر چه به غارت رفتی
پیرهن رفت ، ولی چادر من هست هنوز
شاعر رضا قاسمی
شعر بالا برام خيلي پر مفهوم بود يادمون نره
دوستي حضرت زينب سلام الله عليها فقط به
زبون نيست نشونه مي خواد. نشونش هم
اون كارا و رفتارايي ست كه بي بي مي پسنده .
احترم به چادري كه يادگار مادر مهربونش
حضرت زهراست. قهرمان كربلا! بي بي جانم
ميلادت مبارك.سالهاست طلبه مدرسه اي
هستم كه نام تو بر سر درب آن درخشيده
ياريمان ده تا با بصيرت راه مستقيم را طي كنيم
و شاهد لبخند قشنگت در زندگي هايمان باشيم.
م. ي
غربتت چقدر دلگير است آقا!
غریب کرببلا لاأقل زهیری داشت
کنار حضرت آقا حبیب بوده و هست
همیشه هر شب جمعه حرم پر از زائر
ولی مزار حسن ها غریب بوده و هست
سايت اشعار ناب آييني
کم نکن سایه لطفت ز سرم آقا جان
کم نکن سایه لطفت ز سرم آقا جان*** گر چه من جنس خرابم بخرم آقا جان
آن قدر فکر و خیالم شده دنیا دیگر***از غم و غصه ی تو بی خبرم آقا جان
یک قدم محض رضای تو نشد بردارم***اصلا انگار فقط دردسرم آقا جان
در بساط غمتان مدعی ام اما حیف***غافل از ناله و اشک سحرم آقا جان
پر و بالم شده زخمی به زمین افتادم***کمکی کن که به سویت بپرم آقا جان
غیر این خانه پناه دگری نیست مرا***باز کن در به رویم پشت درم آقا جان
تا به این جا که رسیدم مدد سلطان است ***راهیم کن دم ایوان حرم آقا جان
بعد مشهد سفر کرببلا می چسبد***یک شب جمعه بیا و ببرم آقا جان
در شب اول قبرم به شما محتاجم ***گر نیایی به خدا در خطرم آقا جان
یا ابا صالح المهدی ادرکنا،ادرکنا،ادرکنا و لا تُهلکنا
"هرکجا می نگری نام حسین است و حسین"
روی دستش “پسرش"رفت ولی “قولش نه”
نیزه ها تا “جگرش"رفت ولی “قولش نه”
این چه خورشید غریبی ست که با حال نزار
پای"نعش قمرش"رفت ولی"قولش نه”
شیر مردی که در آن واقعه"هفتاد و دو “بار
دست غم بر “کمرش"رفت ولی"قولش نه”
هر کجا می نگری"نام حسین است و حسین”
ای دمش گرم سرش رفت ،ولی"قولش نه”
عشق خندید و جهان جمله آرام گرفت.
نمی دانم شاعر این شعر کیست؟اما خیلی این شعر برایم
آرامش بخش است آن را تقدیم می کنم به همه ی کسانی
که با عشق، در فضای مجازی به ویژه سامانه ی کوثر بلاگ
مشغول فعالیت هستند.
جنگل از خود پرسید: چرا می باید این دور بیهوده را تکرار کنم؟
سبز شوم، زرد شوم،خشک شوم، تن به تبر بسپارم ؟
دریا نالید:چرا می باید تن به تابش خورشید همی بسپارم ،ابر
شوم ببارم، در دل تیره ی خاک ره پویم تا به خود باز رسم ؟
خورشید ز خود می پرسید: چیست حاصل از این گردش بی فرجام؟
عشق خندید و جهان جمله آرام گرفت.