لحظه ای به یاد ماندنی / محمد صالح کوچک می گفت:وقتی به نزد حاج آقا زهرایی رفتم ،بهترین لحظه ی زندگیم بود.
لحظات آخری بود که دیگر حاج آقا زهرایی حفظه الله داشتند حوزه ی علمیه ی
ما را ترک می کردند، یک دفعه متوجه محمد صالح پسر سرکار خانم
مختاری که این روزها بسیار در قسمت پذیرش زحمت می کشند، شدم.
او به سرعت از فرصت استفاده کرد و فوری به نزد حاج آقا رفت و ایشان
را بوسید و این عالم بزرگ، آنقدر با مهربانی این کودک را مورد تفقد قرار داد
که شاید آن صحنه هر گز از خاطرم نرود.
همان لحظه، سریع عکسی از این صحنه گرفتم، تا برای همیشه به یادگار بماند.
کمی بعد که حاج آقا زهرایی حفظه الله خداحافظی کردند و رفتند محمد صالح
این کودک مهربان ،به مادرش گفته بود:وقتی به نزد حاج آقا زهرایی رفتم
بهترین لحظه ی زندگیم بود،او که مرا بوسه زد انگار یک چیزی از قلبم بیرون
رفت و نور وارد قلبم شد، اما حیف که یادم رفت بگویم برای پدرم هم دعا کنند.
خدایا این عالم بزرگ را هر کجا که هست ،به سلامت نگهدار.
من هم برای این کودک با استعداد و باهوش بهترین ها را آرزو دارم.
نوشته ی: یادگاری / حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد