دو زن تاثیر گذار در زندگی سلیم
قسمت ششم کتاب پس از بیست سال
دل راحیل همیشه در رویا با برادرش منصورست که دوستدار مولا علی علیه السلام بود.
سلیم آشفته از جدال معاویه و ذو الکلاع برای نقشه کشیدن علیه مولا علی علیه السلام بیمار می شود و دکتر می گوید همسرش راحیل را به نزدش بیاورید. داروهایش را مرتب به او بدهید. راحیل از طریق صفیه خادمه اش به مریضی سلیم پی می برد و از خانه بیرون می زند و خود را به خانه سلیم می رساند.
همسر عثمان پیراهن خونی عثمان را در صندوقچه ای برای معاویه می فرستد که انتقام خون همسرش را بگیرد
از آن طرف هشام از فرزندش سلیم می خواهد علیه آقا امیر المومنین علی علیه السلام بجنگد….و نزاعی بین هشام و همسرش حوراء رخ می دهد. ” چگونه علیه علی بجنگد در حالی که علی به او زندگی بخشیده.” ص 335
حوراء از همسرش هشام می خواهد از شام که آبستن فتنه ها شده بروند.
_مگر نمی بینی مولا علی را لعن می کنند؟
به نظرم در این کتاب بین اون همه آشوب آگاه سازی و خط دهی راحیل و حورا ارزشمند است.
راحیل از همسرش سلیم می خواهد به کوفه رود و از نزدیک علی را ببیند.
از آن طرف هشام پدر سلیم با خود درگیر است. همیشه به مالک که با مولا علی علیه السلام مانده بود، فخر می فروخت، اما برای اولین بار به او رشک برد. کم کم دارد قبول می کند که به سمت مولا علی علیه السلام رود. همسر هشام حوراء به او می گوید : پیری و بیماری را بهانه کن و در خانه بنشین در این لحظه اما عمر و عاص مکار به خانه هشام می آید ” حوراء خشمگین گفت:” مگر این جا خانه من نیست؟ ” هشام غلام را مرخص کرد و به زن گفت:” نمی دانی در نظر معاویه، آن که با او نیست، بر اوست؟ بگذار ببینم این مرد چه می خواهد. ” ص 367
خلاصه عمر و عاص می گوید کشتن همسر ذو الکلاع به دستور معاویه نبوده و حالا هم معاویه قصد دلجویی تو را دارد و می خواهد حکومت یمن را به تو بدهد وگرنه آن را به رقیبانت می بخشد و هشام دلباخته و مست قدرت می شود عمر و عاص می گوید:ظن ذو الکلاع هم با شهادت تو که معاویه در این ماجرا بی تقصیر است، رفع می شود. عتبه برادر معاویه به دیدار ذو الکلاع می رود و چند نفر را به عنوان قاتلان همسر شیخ معرفی می کند و می گوید فردا گردنشان را می زنیم و همه این ها زیر سر حصین بن رافع است برای انتقام از وصلت شما با جناب هشام. ذوالکلاع هم باور می کند و در این جا که سلیم و راحیل وارد خانه می شوند، ذو الکلاع که حرف های عتبه را باور کرده به سلیم می گوید: با ظن و گمان نزدیک بود شام را به فتنه بیندازی و آماده عروسی با دخترم شو.
سلیم تصمیمش را می گیرد و قصد کوفه می کند مادرش هم موافق کار اوست. راحیل هم قول می دهد برای همسرش سلیم نامه بنویسد. سلیم انگشتری با نگینی سرخ و زیبا به نشانه وفاداری به راحیل می دهد که اگر از آسمان سنگ هم ببارد به سوی تو باز خواهم گشت. اقتباسی از ص 389
یادگاری. حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد
#روایت_زن_مسلمان
#باید_ها_و_نباید_های_فضای_مجازی