چقدر نبود مادر برای اهالی خانه سخت است.
این شبها فضای خانه ی امیر المومنین علیه السلام را غمی بزرگ فرا
گرفته است،دیگر مادر مهربان خانه نیست تا دستی از محبت بر سر بچه ها
بکشد،به دردهای دل همسر صبورش گوش فرا دهد و…
چقدر نبود مادر برای اهالی خانه سخت است / م . ی
فاصله ها هرگز نخواهند توانست یاد تو را از من بگیرند،به دعایت سخت محتاجم شهید گمنامم.
امروز روز آخر سال تحصیلی طلاب حضوری بود،طلبه ها 10 دقیقه ای
رفته بودند کنار قبر شهید گمنامی که"داداش حسین” صدایش می کنیم
و نوحه ای خواندند،همه می خواستند لحظات آخر ماندنشان در حوزه را
متبرک به دیدار شهید عزیزمان کنند،به در و دیوار حوزه می نگریستم و
می دانستم طاقت دوری از این مکان مقدس را حتی برای این تعطیلات
ندارم،من این فاصله ها را دوست ندارم
خدا کند دعای “جدا نشدن از حوزه ی حضرت زینب سلام الله علیها “به
اجابت برسد و کاری کنیم موجبات خشنودی یوسف زهرا ارواحنا فداه را
فراهم آوریم."داداش حسین خوبم"به دعایت سخت محتاجم / م . ی
گزینه ی غفاریت خدای مهربان را همیشه به خاطر داشته باشیم.
همه می دانیم که خدای مهربان خیلی غفور و رحیم است،خدایی
که زود می بخشد و ما را مورد لطف و مهربانی خویش قرارمی دهد.
خداوند غفار است و اگر در بارگاه این خدای بزرگ به گناهانمان اعتراف
کنیم،او ما را می بخشد، این روزهای آخر سال چه زیباست ما هم دیگران
را ببخشیم و با قلبی بی کینه وارد سال جدید شویم، بی تردید دعای
این قلب نورانی زودتر به هدف اجابت می رسد.
گزینه ی غفاریت خدای مهربان را همیشه به خاطر داشته باشیم / م . ی
لحظه ای به یاد ماندنی / محمد صالح کوچک می گفت:وقتی به نزد حاج آقا زهرایی رفتم ،بهترین لحظه ی زندگیم بود.
لحظات آخری بود که دیگر حاج آقا زهرایی حفظه الله داشتند حوزه ی علمیه ی
ما را ترک می کردند، یک دفعه متوجه محمد صالح پسر سرکار خانم
مختاری که این روزها بسیار در قسمت پذیرش زحمت می کشند، شدم.
او به سرعت از فرصت استفاده کرد و فوری به نزد حاج آقا رفت و ایشان
را بوسید و این عالم بزرگ، آنقدر با مهربانی این کودک را مورد تفقد قرار داد
که شاید آن صحنه هر گز از خاطرم نرود.
همان لحظه، سریع عکسی از این صحنه گرفتم، تا برای همیشه به یادگار بماند.
کمی بعد که حاج آقا زهرایی حفظه الله خداحافظی کردند و رفتند محمد صالح
این کودک مهربان ،به مادرش گفته بود:وقتی به نزد حاج آقا زهرایی رفتم
بهترین لحظه ی زندگیم بود،او که مرا بوسه زد انگار یک چیزی از قلبم بیرون
رفت و نور وارد قلبم شد، اما حیف که یادم رفت بگویم برای پدرم هم دعا کنند.
خدایا این عالم بزرگ را هر کجا که هست ،به سلامت نگهدار.
من هم برای این کودک با استعداد و باهوش بهترین ها را آرزو دارم.
نوشته ی: یادگاری / حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد
عمر فرصت طلایی زندگی / به سالی که گذشت ،بیندیشیم که چگونه سپری شد؟!
امروز روز شهادت بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها بود.
نزدیکی های غروب سرکار خانم اعرابی، مدیر طلبه های پاره وقت
اعلام کردند که امروز روز آخر سال تحصیلی ست،شاید بعضی ها از
این که فراغتی به دست آورده بودند تا بتوانند به کارهای عقب افتاده ی
خودشان برسند از این خبر رضایت داشتند، اما دلم خیلی گرفت،آخر به
یک سالی فکر می کردم که به سرعت سپری شده بود و من هنوز اندر
خم یک کوچه باقی مانده بودم،خاطرات تلخ و شیرین زیادی از ذهنم
گذشت ،با خودم گفتم:انگار همین دیروز بود… اما هیچ چیز نمی توانست
بغضی که راه گلویم را سد کرده بود را التیام بخشد،می دانم هیچ کس
قدرت ندارد جلوی گذر زمان را بگیرد،ثانیه ها از پی هم تند و سریع
می گذرند و خوشا به حال کسی که از لحظه به لحظه ی وقتی که
خداوند به او هدیه کرده،نهایت استفاده را ببرد.
معبود مهربانم،ما را با پاکیزگی و طهارت روحی، با قلبی عاری از گناه وارد
در سال جدید فرما و قلم عفوت را بر جرائم اعمالمان بکش.آمین / م . ی
خدای مهربانم ،با همه وجود از این که ما را شیعه آفریدی ؛تو را شکر گزاریم!!!
امشب فیلم یوسف پیامبر علیه السلام مرا به تفکر وا داشت.
صحنه ای که چند نفری از طرف یوسف صدیق و پادشاه مصر مامور
شدند تا پیام دین خدا پرستی را به گوش همگان برسانند و در این
میان خون های زیادی ریخته شد و جنگ و درگیری های زیادی بین
بت پرستان و یکتا پرستان رخ داد و در این میان عده ای عاشقانه
جان باختند،کاهنان با تبلیغاتی مسموم مردم را گمراه می کردند
و با دادن وعده ای غذا در معبد گول می زدند، تا به یوسف و خدای
او نفرین کنند، شرایط دشواری حاکم بود؛می خواهم بگویم دین اسلام
آسان به دست ما نرسیده،باید قدر شیعه بودن خود را بدانیم و شکر گزار
خدایی باشیم که همتایی ندارد و لطف و رحمتش همواره شامل حال ماست.
.