دل نوشته / حراج محبت
روز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها بود،برای سخنرانی به پایگاهی رفتم.
که قرار بود جشن آن جا بر گزار شود،آخرِ صحبتم چند جمله ای دوستانه گفتم:
بچه ها!دختر خانم های گل!یادمان باشد اگر بخواهیم به رنگ خدا در بیاییم باید
مواظب باشیم، لبخند امام زمانمان را با هر لبخند هرزه ای در خیابان عوض نکنیم.
خدای بزرگ در قلب ما محبت قرار داد تا نثار اهلش کنیم،به خانواده ،به دوستان و
به کسی که اهل آن محبت باشد،حواسمان باشد محبت دلمان را برای هر نا اهلی
حراج نکنیم ،وقت اجرای نمایش بود که برگه ی کوچکی به دستم رسید،روی آن
نوشته بود :"حرفاتون رو باور ندارم.”
پایان مراسم خانم غریبه ای به طرفم آمد،نمی شناختمش،گفت که اون جمله را من
نوشتم،از بی محبتی خانواده اش گفت ،از این که طعم محبت خانواده را آن طور که
باید نچشیده،از این که محبت قلبش را نثار همه کس کرده و …می گفت مدتی ست.
کتاب های شیطان پرستی را می خوانم، اصلا اهل نماز نبودم،شب و روزم شده بود ترانه
گوش دادن، اما الان مدتی ست با راهنمایی های یک دوست نماز می خوانم ،اما همسرم
ایمان ضعیفم را به رخم می کشد و می گوید:می دانم که یک ماه بیشتر طول نمی کشد.
دوستانه برایش از بزرگی خدا گفتم ،از رحمت بی انتهایش و …
اما انگار با این خدای مهربان مشکل داشت،فکر می کرد هر چه بی عداالتی ست، سهم او
شده ،آمد از در بیرون برود فقط گفت این خدا هم برای ما کاری نکرد.
غم بزرگی بر دلم سنگینی کرد،شماره اش رو پایین برگه یاداشت کرده بود.
دارم به این فکر می کنم چه گونه او را به ارزش وجودی اش آگاه کنم تابا همه ی وجودش
بفهمد که نباید جبران محبت نداشته ی زندگیش را از هر طریقی به دست بیاورد.
خدایا با همه ی وجود از تو یاری می خواهم و می دانم که با لطف و رحمت بی پایانت باز
هم مثل همیشه یاریم می کنی/ یادگاری. حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد