داستاني زيبا از كتاب با من تماس بگيرئيد..
یکی از یاران امام صادق علیه السلام می گوید:
وضع اقتصادی من بسیار خراب بود و بدتر از همه اینکه شرمنده زن و بچه
خود شده بودم زیرا چند مدتی بود که نتوانسته بودم غذا و پوشاک مناسبی
تهیه کنم.
دیگر هیچ رفیق و آشنایی نبود که از او پول، قرض نگرفته باشم، به قول معروف
در زندگی من ، کارد به استخوان رسیده بود. البته من با فرماندار مدینه، یک
آشنایی قبلی داشتم و برای همین به ذهنم رسید خوب است بروم و شرح حال
خود را برای او بگویم و از او کمکی بگیرم. ولی او دست نشانده حکومت طاغوت
(بنی امیه) بود و دستش به خون شیعیان و فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها
آغشته بود.
مدتی بود که بر سر دو راهی گیر کرده بودم و نمی دانستم چه باید بکنم.
آیا کار درستی بود که من نزد او بروم و از او تقاضای کمک بکنم؟
وقتی امروز نگاهم به چهره زرد و رنگ پریده کودکانم افتاد تصمیم خود را گرفتم و
به سوی فرمانداری مدینه حرکت کردم .
خدا کند کسی مرا در حال رفتن به داخل فرمانداری نبیند!
حالا دیگر دیوارهای فرمانداری مدینه را می بینم، خوب است زود وارد فرمانداری
شوم، چون هر لحظه ممکن است یکی از آشنایان من از این جا عبور کند و مرا ببیند
که نزد فرماندار می روم.
او کیست که به سمت من می آید؟ نکند او مرا بشناسد؟
وای، او پسر عموی امام صادق علیه السلام است! او مرا می شناسد و بارها مرا در
خانه ی امام صادق علیه السلام دیده است.
او این وقت روز، این جا چه می کند!
حالا چه کنم، اگر سوال کند که این جا چه می کنی چه جوابی دهم؟
ولی هیچ چیز بهتر از راستگویی نیست!
او جلو می آید و بعد از سلام، با من دست می دهد.
-کجا می روی؟
-به نزد فرماندار می رفتم.
-برای چه می خواهی آن جا بروی؟
-فقر و نداری، تمام زندگی مرا گرفته است، برای تقاضای کمک نزد او می رفتم.
-بدان که امید تو نا امید خواهد شد، زیرا به در خانه ی غیر خدا می روی، تو باید به
در خانه ی آن کسی بروی که امیدت را نا امید نمی کند و کرمش بیش از همه
هست، آیا می خواهی حدیثی را که از امام صادق علیه السلام شنیده ام، برایت
بگویم؟
-بله
یک روز که خدمت آن حضرت بودم ، ایشان فرمودند:
خداوند به یکی از پیامبران خود این چنین وحی کرد:
من امید هر کس را که به غیر من امید داشته باشد نا امید می کنم.
چگونه است که بنده ی من در سختی ها به کس دیگر امید می بندد؟
مگر درب خانه ی من به روی کسی که مرا بخواند، بسته است؟
من آن خدایی هستم که قبل از آن که مرا بخوانند، به آن ها کرم و مهربانی می کنم
آیا اکنون که مرا صدا می زنند آن ها را نا امید می کنم؟
من که این حدیث را شنیدم خیلی تحت تاثیر آن واقع شدم و از او خواستم تا این
حدیث را بار دیگر برایم تکرار کند.
او هم قبول کرد و برای بار دوم این حدیث امام صادق علیه السلام را برایم نقل کرد
و من با دقت تمام به حدیث گوش فرا دادم.
این حدیث آن قدر برایم شیرین بود که برای بار سوم از او خواستم آن را برایم تکرار
کند.
من بعد از شنیدن این سخن با خود عهد کردم که دیگر از مردم چیزی نخواهم و
برای همین از رفتن به فرمانداری، صرف نظر کردم.
مدتی نگذشت که خداوند به وعده ی خود وفا کرد و از جایی که باور نمی کردم
پول زیادی به دستم رسید و من از فقر نجات پیدا کردم
منبع:کتاب با من تماس بگیرید، مهدی خدامیان آرانی، ص 19 الی 22
پي نوشت:خانم كمالي از طلبه هاي خوب حوزه علميه حضرت زينب سلام الله عليها
است كه اين داستان زيبا رو در تحقيقش استفاده كرده بود و من اون رو براي شما
دوستان خوب كوثر بلاگي گذاشتم تا استفاده كنيد.توفيق رفيق راهتون.