حکایت مَعبّر/ حرف هایمان را در قالبی زیبا بریزیم.
خانم خاتم الحسینی هم استاد ما بودند در حوزه و هم معاون فرهنگی
وقتی برایمان صحبت می کردند ،مقدمه ی سخنانشان را گاهی با یک داستان
و حکایت زیبا شروع می کردند،یکی از آن حکایت های زیبایی که روزی عنوان
کردند این بود:“یک پادشاهی زمانی خواب بدی دید فرستاد دنبال مُعبّر ،او با
صراحت به پاشاه گفت که عمر شما دیگر رو به ا تمام است،پاد شاه بسیار
ناراحت شد و به جای این که مشکل خودش را حل کند، دستور داد گردن آن
مرد را بزنند،معبر دیگری آوردند در حالی که جریان کشته شدن معبر قبلی به
دستور پادشاه در شهر پیچیده بود،او خواب پادشاه را این گونه تعبیر کرد، گفت:
جناب پادشاه،سرتان سلامت،تعبیر خوابتان این طور است که، داغ هیچ کدام از
عزیزانتان را نمی بینید،در واقع او هم مثل معبر قبلی خواب پادشاه را تعبیر کرد.
اما بلد بود که چگونه حرف بزند،پادشاه از سخن سنجیده ی او خوشش آمد و
او را در قصر نگه داشت.” یادمان باشد زبان یکی از نعمت های خدا ست ،وقتی
می توانیم با آن سخنان زیبا بگوئیم و از سخنان زشت و ناروایی که چه بسا
دل هایی را رنجیده خاطر می سازد دوری کنیم، پس چرا سنجیده سخن نگوییم؟
خدایا! زیبا زندگی کردن و زیبا و سنجیده حرف زدن را به همه ی ما عنایت فرما.آمین