تازه فهمیدم 20 سال ،سلام هایتان بوی نفت می داد.
عالمی می فرمودمن از سخن نفت کش محله درسی ارزشمند گرفتم.
این ماجرا مربوط به زمانی می شود که قم تازه گازکشی شده بود.
روزی نفت کش محله ما را دید و گفت:شنیده ام دو سه هفته ای ست.
گاز کشی کرده ای؟گفتم بله درست است،گفت:من 20 سال برای شما
نفت می آوردم،هر وقت هم مرا می دیدید می گفتید،سلام مش فلان
اما دوسه هفته ست می بینم، سلام هایتان معمولی شده،تازه فهمیدم
20 سال سلام هایتان بوی نفت می داد.
قسمتی از سخنان ارزشمند استاد وحیدی
اگر ما به دادشان نرسیم،قطعاً کسان دیگری که دوستشان نیستند ؛به سراغشان می روند.
تبلیغ چهره به چهره آن قدر اهمیت دارد، که وقتی سخن مقام معظم رهبری
مد ظله العالی را می شنوی، متوجه اهمیت آَن می شوی.
ایشان می فرمایند:"خدای متعال یک رازی در مواجهه و روبروشدن دو انسان
قرار داده ،که نمی دانیم چیست ؛اما هست .
این که یک معلم و یک مربی، با مخاطب خود دریک جلسه می نشیند و با او
حرف می زند، که این صورت او را می بیند و صدای او را بی واسطه می شنود
و اوبه مخاطب خود رو می کند، با او حرف می زند؛ این یک اثری دارد که در هیچ
ابزار هنری دیگر نیست.این یک رازی است که این هم از خصوصیات انسان
است.”آری هنوز هستند کسانی که در اطراف ما ،منتظر دستی از محبتند.
تا اشتباهی را که شاید از روی عدم آگاهی، تکرار می کنند را به آنها گوشزد
نماید،دارم به این فکر می کنم که اگر به اندازه ی توان به داد جوانانی که دشمن
دارد، به هزارنیرنگ برایشان نقشه می کشد و هر روز آنها را بیشتر از گذشته
در دام سایت های مبتذل و مدها وپوشش های غربی قرار می دهد نرسیم .
فردای قیامت باید جوابگو باشیم، چند روز پیش که در خط واحد نشسته بودم.
از دیدن کسی که بالا آمد دهانم از تعجب باز ماند،دختری که در جلسات طرح
صالحین شرکت می کرد و فعال بود،او که در یک خانواده ی مذهبی رشد کرده
و بزرگ شده بود ،حالا می دیدم که در شهر دار العباده ی یزد، چادر را از سرش
برداشته و آن را نوعی ترقی هم می داند،بماند که بعد از چند دقیقه ای که
حرف زد، متوجه شدم، در افکارش چیزهایی را می پروراند، که از نوع همان
شبهاتی ست که دشمن خیلی وقت است دارد تلاش می کند ،جوانانمان ر ا
با آن درگیر کندو عجیب این است که فکر می کنند، تنها خودشان درست فکر
می کنند و سخن کس دیگری را هم قبول ندارند، راستی اگر ما به دادشان
نرسیم،کسان دیگری که قطعا دوستشان نیستند به سراغشان می روند.
نوشته: م . ی
تاثیر یک کلام/ازکه فرار کرده ای ،خدا یا رسول؟
بعضی وقت ها ممکن است ، حرف یک فرد عادی بر انسان تاثیری نداشته باشد.
شاید در دلش هم بگوید: حالا همه می خواهند ما را نصیحت کنند، اما گاهی این جمله
از یک بزرگ است،کسی که به آن چه می گوید، پایبند است؛آن وقت می بینی مسیر
یک زندگی عوض می شود و کسی عاقبت بخیر می شود، جمله ای که انسانی را
سالها در زندگی جلو می اندازد و ملا حسینقلی همدانی رحمة الله علیه این کار را کرد.
از حرم مطهر امیر المومنین علیه السلام که دارد، خارج می شود؛ مورد عتاب مردی
قرار می گیرد ،که می گوید چرا به من احترام نکردی؟این عارف بزرگ می گوید.
مگر تو که هستی، که باید احترامت کنند؟
می گوید:مرا نمی شناسی؟ من عبد فرارم.فقط یک جمله می گوید و می رود.
از که فرار کرده ای از خدا یا رسول؟
همسر عبد فرار می گوید:به خانه که آمد رفت به اتاق و در را بست ،مرتب
تکرار می کرد از که فرار کرده ای از خدا یا رسول؟و تکرار…تکرار…
و یک موقع صدا قطع شد، وارد که شدیم ، گویی سالهاست که از دنیارفته.
یادم می آید بارها خانم قیاسی این داستان را برای طلبه ها بازگو می کردند.
و خوشا به حال کسانی چون عارف بالله ،ملا حسینقلی همدانی رحمة الله علیه
که این گونه زیبا زندگی کردند،روحشان شاد.
وقتی گره های کور به شما هجوم می آورد،با ذکر صلوات سیلی راه بیندازید ؛که تمام مشکلات را با خود ببرد.
در ابتدای سخنانشان چهار دستور العمل عرفانی را از لسان مبارک امام حسن عسگر ی
علیه السلام عنوان کردند،فرمودند:در زندگی زیاد اهل ذکر باشید، یعنی بسیار خدا را یاد
کنید(اکثروا ذَکَرَ الله) به یاد مرگ هم باشید(وَذَکَر ُ الموت) سومین دستور این که ،از یاد
قرآن هم در زندگی غافل نباشید و آن را تلاوت کنید. (وَتلاوة القُرآن)
و چهارمین دستوری که امام بر آن تاکید می فرماید ،این است که (و الصلواةُ عَلی النَبی)
یعنی بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت پاک و مطهرش زیاد صلوات
بفرستید،سعی کنید این چهار چیز سبک زندگی شما باشد؛اما در رابطه با اهمیت
صلوات یادی از استاد خود ،حجة الاسلام فرحزاد حفظه الله علیه کردند؛که بسیار به
این ذکر نورانی، اهمیت می دهند و سخنی زیبا از علامه طباطبایی رحمة الله علیه
فرمودند که :"وقتی گره های کور به شما هجوم می آورد ،سیلی راه بیندازید ؛که
تمام مشکلات را ببرد با ذکر صلوات بر محمد و آل محمدو عجل فرجهم در انتهای آن.
و سپس استاد حیدری کاشانی ،کتاب شرح فضائل صلوات را از جناب اردکانی به
عنوان جامع ترین کتاب ،در زمینه ی صلوات به طلاب معرفی کردند.
آری!اگر یاد و نام خدا و آن چه که مرگ را به ما یاد آوری کند، در زندگیمان باشد.
دیگر کمتر غفلت به سراغمان می آید و اگر قلبمان با آیات نورانی قرآن مانوس شد.
دیگر هر رذیله ی اخلاقی نمی تواند وارد این دل شود و خو گرفتن باذکر شریف صلوات
که می نواند انسان را به اوج ببرد و باعث رشد معنوی او در زندگی شود.
امید که تمام این دستورات ارزشمند را در زندگی به کار بسته و به دنبال رضایت
خالق هستی بخش باشیم.
پَرکاه با عناوین آیت الله ،مهندس و دکتر از جایش حرکت هم نمی کند.
استاد چون پدری دلسوز طلبه ها را، مورد خطاب داده فرمودند: بدانید همه ی القاب ها
پیشوند ها و پسوندها، مشتی اصطلاحات پوچ توخالی بیشتر نیست،آن چیزی که به
انسان سنگینی می دهد، ایمان به خداست و الاّ این عناوین بی محتواهیچ سودی ندارد.
اما از عجائب روزگار این است که عده ای به این عناوین دل بسته اند،شما پَر کاهی را
خطاب کنید،آیت الله کاه،مهندس کاه،دکتر کاه اما او از جایش حرکت هم نمی کند.
بشر اگر افتاد در خط خودبینی و غرور بیچاره ست ،شیطان هم این میان خوب کلاه
سر انسان می گذارد،30سال ممکن است عده ای را به خود فرا بخوانی ،اما آخر سر
معلوم شود ،فقط برای خود بوده و خود،و لذا ما به این دنیا آمده ایم ،به اعمالمان رنگ
حق بزنیم،در این دنیا همه چیز “کُلّ ُمَن عَلَیها فان" است ، یادمان باشد؛چیزی که
ماندگار می ماند،آن چیزی ست که رنگ خدا گرفته باشد.
بخشی از سخنان ارزشمند حجةالاسلام نبی پور در جمع دانش آموختگان در حوزه
اگر خدای ناکرده روزی مقابلتان ایستاد و گفت، شما مانع موفقیتم شدید؛ چه جوابی برایش دارید؟
مدرک تحصیلی ام را که سال 72_71 از مدرسه گرفتم ،پائین برگه ام نوشته شده بود.
ریاضی ،انسانی و تجربی، می توانستم هر سه رشته را برای دبیرستان انتخاب کنم.
در این لحظه، معاون مدرسه از من سوال کرد:قرار است کدام رشته را بروی؟
گفتم :تصمیم گرفته ام به حوزه ی علمیه بروم،گفت:"حیف تونیست بری حوزه ی علمیه؟”
و من اینک خدا را شاکرم که آن جمله هرگز در من تاثیر گذار نبود،چرا که من به راهی
که انتخاب کزده بودم ایمان داشتم.
این جملات را حجة الاسلام دهقان که به حوزه ی علمیه حضرت زینب سلام الله علیها
دعوت شده بودند،بیان می کردند و من یاد روزهای ثبت نام افتادم که دختر خانمی
به همراه خاله اش برای ثبت نام مراجعه کرد،اما متوجه شد عکسش را با خود نیاورده.
سریع رفتند تا عکس بیاورند،دقایقی بعد مادری زنگ زد،خودش را معرفی کرد.
فهمیدم مادر همان دختری ست ،که اینک به خانه رفته تا عکس بیاورد؛از زندگیش
گفت و این که برای دخترش با وجود همه ی مشکلات، سنگ تمام گذاشته،ادامه داد.
من برای کاری به تهران آمده ام ،اما الان به من زنگ زده ،که تصمیمش رابرای حوزه گرفته.
عکس می خواهد، اما من جای عکس هایش را به او نگفتم و او در خانه انتظار تلفن مرا
می کشد که به او زنگ بزنم اما من فکر آینده ی او هستم،نمی خواهم به حوزه بیاید.
و من با آن مادر حرف زدم، از خوبی های حوزه گفتم و از تصمیم خوبی که دخترش
برای آینده اش گرفته،به او گفتم من اجبارتان نمی کنم؛ شما صاحب اختیار
فرزندتان هستید، اما اگر خدای ناکرده روزی مقابلتان بایستد و بگوید شما مانع
موفقیتم شدید،برایش چه جوابی دارید؟
داشتم از حوزه خارج می شدم که آن دختر را به همراه خاله اش جلوی در دیدم .
خوشحال بود من هم خوشحال بودم و برای آن مادر مهربان در دل دعا کردم/ م . ی