تا به حال مي بايست سلمان مي شدم.
یک ماه گذشت، از ماهی که باید درعزای مظلومانش تا
قیامت خون گریست، مصائبی که این قدر بزرگ بود که
پدر مهربانمان در ناحیه مقدسه می فرماید:"من شب و
روز درمصائب جد غریبم حسین علیه السلام اشک می ریزم
و اگر اشک چشمانم تمام شود،خون خواهم گریست.”
همین دیروز بود که برایمان خواندند سلام من به
محرم به ماه دلبر زینب به اشک سینه زنانش،كنار
مادر زينب
و اینک ماه محرم تمام شد امروز با خود می اندیشیدم
که چه کسانی با یک جمله عوض شدند.مثل حربن یزید
ریاحی،درست است که راه را بر امام حسین
علیه السلام بست و دل اهل بیت امام را رنجاند
اماعاقبت بخیر شد، مثل زهیر بن قین.باورش
سخت است مگر می شود در یک مسیر با امام
زمانت باشی اما به بهانه های واهی از او فاصله
بگیری اما وقتی امام دنبالش می فرستد تنها
حرف های همسرش او را تکانی سخت می دهد
و بعد از برگشت انگار دیگر زهیر چند ساعت قبل
نیست.عزمش را برای با حسین بودن جزم کرده.
چند سال است به روضه های ارباب بی کفن
می روم اما به قول سخنران امروز هنوز
سلمان فارسي نشده ام.خدايا هنوز اندر خم
يك كوچه ام نظري كن.
نوشته: م . ي