مرگ جناب ابوذر در ربذه
قسمت چهارم کتاب پس از بیست سال
مهاجر در یکی از نامه هایش به سلیم می نویسد ابوذر را به ربذه تبعید کردند و ذو الکلاع هم دارد به دمشق بر می گردد. سلیم دربین راه گرفتار گرگ ها می شود و با حیله ای تعداد یارانش را زیاد جلوه می دهد تا بتواند رومیان را شکست دهد. باز نامه دیگری از مهاجر دریافت می کند که خبر مرگ ابوذر در ربذه را می دهد. از آن طرف برای راحیل خواستگار آمده، اما او دل در گرو عشق سلیم دارد و ندیمه اش صفیه می گوید: یک سویه عشق ورزیدن هر چند در افسانه ها زیباست، اما در واقعیت قابل تحمل نیست دخترم. “ص184
اما در این هنگام صندوق سر قاتل پسران ذو الکلاع را از طرف سلیم برای او می آورند. بیش از یک سال گذشته و سلیم به دمشق بر می گردد.
مردم شهر به خاطر پیروزی بر رومیان، پایکوبی می کنند.
سلیم اما مهاجر را نمی بیند و می فهمد بعد از مرگ ابوذر، او در خانه خشتی ابوذر، راهب شده. معاویه خوشحال از سلیم که با کمترین درگیری اروفه را فتح کردی، اما شنیده ام مانع از غارت سپاهیان به غنایم شده ای. هشام پدر سلیم با چاپلوسی حرف را عوض می کند که” سلیم می خواست مردمان اروفه شما را چون رسول الله، به رحمت و محبت بشناسند.” ص 194
اما معاویه متوجه سرکشی سلیم شده بود. سلیم به نزد مهاجر می رود و می فهمد جناب مالک اشتر در دمشق است و معاویه به او کاخی داده، اما زیر نظر است.
در عمارت مروارید او را ساکن کرده است تا هم طعم ثروت را به او بچشاند، هم پیروان ابوذر را خاموش کند. سلیم و مهاجر به دیدار مالک اشتر می روند و او متعجب می شود. ذو الکلاع و همسرش برای تشکر به خانه هشام پدر سلیم می روند و همان جا هشام می خواهد پسرش به خواستگاری مجدد برود و او فرصت اندیشیدن می خواهد.
ادامه دارد…
یادگاری. حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد
#روایت_زن_مسلمان
#باید_ها_و_نباید_های_فضای_مجازی
#پس_از_بیست_سال